به گزارش باکس افیس ایران: “سعدالله زحمت خواه”معروف به «سعدی افشار»، به روایت شناسنامه اش در تیرماه ۱۳۱۳ در خانواده ای زحمتکش در آبادان به دنیا آمد و چنانکه خود می گفت در محله سینای تهران قد کشید. او با دیدن نمایشهای تخت حوضی عاشق بازیگری شد و با تقلید از آن ها همراه دوستان محلهی از دوازده سالگی به روی صحنه رفت.
در جامعه باربد و در شهرستانهای همجوار پایتخت از کرج گرفته تا اراک همراه گروههای مختلف تقلید و از جمله تقلیدچیان “بنگاه شادمانی شایان “به کسب تجربه مبادرت کرد و ذوق و استعدادی که در او بود موجب شد تا سعدی افشار در سن بیست سالگی در “سیاه پوشی” چهرهای مطرح شود.
وی از سال ۱۳۴۷ به مهدی سنایی فرید پیوست و در سال ۱۳۵۰ با هنرنمایی مقابل منتقدان و هنرمندان خارجی، از جمله کارگردان نام آور تئاتر معاصر جهان “پیتر بروک”، با بازی فی البداهه و شیرین خود ایشان را به تحسین واداشت.
سعدی افشار در سالنهای متعددی از جمله تئاتر حافظ نو، سالن اصلی تئاتر شهر، تالار مولوی، تئاتر دهقان، تئاتر پارس، تئاتر نصر، سینما تئاتر کوچک و رادیو و تلویزیون با افرادی چون مهدی سنایی فرید، محمود یکتا، حسن شمشاد، محمود نظری، ابراهیم شادی، تهیه کارلو، عالم تاج گوهری، مژگان، افسانه، اکبر خسروی، هوشنگ خسروی، رحمان محسنی، عنایتالله شفیعی، محمد دبیر، حسن عظیمی، هوشنگ احمدی، رضا کریمی، نوروز بیات، علی اژدری، علی فتحعلی، محسن مقامی، مجید فروغی، رضا رضامندی و… هنر خویش را به تماشا گذارد و در مهر و آبان سال ۱۳۷۰ با دو نمایش «سعدی هملت میشود» و «بلورک و چشمه نوش» با گروهی از هنرمندان تئاتر نصر به سرپرستی دکتر محمود عزیزی در فستیوال پاییزی مادرید در اسپانیا و سپس فرانسه حضور پیدا کرد.
سعدی افشار در نمایشهای متعددی ایفای نقش سیاه را بر عهده داشت که البته فهرست کاملی از آنها موجود نیست اما برخی از آن ها عبارتند از: رستم و سهراب، رستم و برزو، به آتش رفتن سیاوش، ایرج و سلم و تور، بیژن و منیژه، فردوسی در زندان، شیرین و فرهاد، یوسف و زلیخا، موسی و فرعون، نادرشاه، طاق کسرا، میرداماد، ملک ابراهیم و نوش آفرین، هارون الرشید، بلورک و چشمه نوش، عاق والدین، سلطان مبدل، گرجی فروش، پولکی، سه دزد، دست بالای دست بسیار است، خلیفه و صیاد، سقوط، دو ساعت سعادت، گذشت، خیر و شر، پریزاد، اشک سیاه و طبیعت اجباری، چهار درویش، سعدی هملت می شود، عروسی فیگارو، ریش تراش اشپیله، گناهکار کیست، بخشش، انگشتر، شیرزاد، سه نمایش با یک بلیط، علی موصلی، شمشیر حضرت سلیمان و سه معما
نام اصلی | سعدالله رحمتخواه |
---|---|
زمینه فعالیت | بازیگر، تختهحوضی |
تولد | ۱۳۱۳ |
مرگ | ۳۰ فروردین ۱۳۹۲ (۷۹ سال) خانهٔ شخصی تهران |
ملیت | ایرانی |
مدرک تحصیلی | ششم ابتدایی |
زندگی
او تا ششم ابتدایی درس خوانده، برای نخستین بار در سال ۱۳۳۰ بر روی صحنه رفت. سعدی افشار تنها بازمانده نمایش سیاه بازی در ایران بود.
مراسم بزرگداشت وی در سال ۱۳۸۵ با حضور بسیاری از بزرگان تئاتر در خانه هنرمندان ایران برگزار شد. همچنین در فیلم تهران ۱۵۰۰ نیز از او یاد شده بود.
او در ۳۰ فروردین ۱۳۹۲ (نوزدهم آوریل ۲۰۱۳) بعد از تحمل یک دورهٔ طولانی بیماری به علت عفونت ریوی و پوکی استخوان در خانه شخصی خود در تهران درگذشت. هم زمان تاتری از او به اسم فیس پوک روی صحنه بود.
کتاب عالیجناب سیاه
کتاب «عالیجناب سیاه» که به بیان «زندگی و خاطرات سعدی افشار» میپردازد، در ۱۳۶ صفحه توسط خانم «لاله عالم» به نگارش درآمده و نشر «پوینده» آن را چاپ کردهاست، این کتاب با مقدمهای از «دکتر قطبالدین صادقی» بوده به تازگی در اختیار علاقهمندان قرار گرفتهاست. لاله عالم با اشاره به اینکه کتاب «عالیجناب سیاه» بیوگرافی «سعدی افشار» از زبان خود اوست، گفت: ”من در این کتاب با خود عهد کردم امانت دار خوبی باشم و گفتههای سعدی افشار را صادقانه امانت داری کنم. در کتاب بخشهای توصیفی نیز وجود دارد که خودم با مطالعه روی نمایشهای سنتی آن را نوشتهام” دکتر قطبالدین صادقی در مورد سعدی افشار نوشته است: “سعدی افشار در تاریخچه نمایش روحوضی معاصر ایران یک استثناست. او چهرهای جذاب، خلاق، هوشمند و بسیار مردمی است که خلاقیتهای پنجاه سال اخیر نمایش روحوضی بدون حضور و کار و نام او معنا ندارد.
به نقل از سعدی افشار درباره کودکیاش در «عالیجناب سیاه» آمده است: «از زمانی که چشمباز کردم، در دنیای کودکانهام فقط زنی را دیدم که تنها مراقبم بود. این زن، بنده خدا، بدون هیچ سرپرستی با کار و تلاش فراوانش، از کار در خانهها تا گُلسازی، سعی میکرد زندگی من و خودش را بچرخاند. پدری بالای سرم نبود خواهر و برادری هم نداشتم، تنها فرزند بودم؛ یعنی هیچکس را نداشتم و معنای قوموخویش را نمیدانستم بههرحال کمکم که بزرگ میشدم و مسائل را درک میکردم، فهمیدم که او – این زنی که نه شوهر داشت و نه پدر و مادر و نه سرپرستی – مادر من، «صدیقه» است. اهل زنجان بود. ترکی صحبت میکرد. نمیدانم چرا به تهران آمده بود و چرا در آنجا ماندگار شده بود. هرگاه از او درباره پدرم میپرسیدم، میگفت: او مرده و دریکی از روستاهای زنجان به خاک سپردهشده است.»
بدون دیدگاه