جلال آل احمد | |
---|---|
نام در زمان تولد | سید جلالالدین سادات آل احمد |
زادهٔ | ۱۱ آذر ۱۳۰۲ تهران، ایران |
درگذشت | ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ (۴۵ سال) اَسالِم، گیلان، ایران |
مدفن | مسجد فیروزآبادی، شهر ری |
پیشه | نویسنده، مترجم، منتقد، دبیر |
مکتب | رئالیسم |
همسر(ها) | سیمین دانشور |
والدین | سیداحمد طالقانی |
امضاء | |
سرگذشت
جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران بهدنیا آمد. وی پسرعموی سید محمود طالقانی بود. خانوادهٔ او اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سیداحمد طالقانی، به او اجازهٔ درسخواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.
دارالفنون همکلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کارِ ساعتسازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل و شبها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»، یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم…
— جلال آل احمد
در دوران نوجوانی، وی تحتتأثیر تربیت مذهبی در خانوادهاش بودهاست. تمام اطرافیان وی همچون پدر، برادر و پدربزرگش از طبقهٔ روحانیان بودهاند. چنانکه گفته شده پدرش در تربیت مذهبی وی بسیار جدی بودهاست. آل احمد در بیستسالگی بهدلیل درخواست پدرش، راهی نجف میشود تا درس طلبگی بیاموزد و بهنوعی راه پدرش را ادامه دهد. در سالهای آخر دبیرستان بود که جلال با کلام کسروی و شریعت سنگلجی آشنا شد و همین مقدمهای شد برای پیوستن وی به حزب توده. پس از پایان دبیرستان، پدر او را نجف نزد برادر بزرگش سید محمدتقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود، به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت؛ اما در نجف ماندگار شد؛ ولی پس از سه ماه به تهران بازگشت. بهگفتهٔ برخی نویسندگان، وی در بازگشت از نجف در خصوص بسیاری از احکام شیعیان دستخوش دودلی و شک شده بود.
شخص من که نویسندهٔ این کلمات است در خانوادهٔ روحانی خود، همان وقت لامذهب اعلام شده، دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمیگذاشت. در نظر خودِ من که چنین میکردم، بر مهرِ گلی نمازخواندن نوعی بتپرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کردهاست؛ ولی در نظر پدرم آغاز لامذهبی بود و تصدیق میکنید که وقتی لامذهبی به این آسانی بهچنگ آمد، بهخاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق میدهد که تا به آخر براندش.
بهسبب کشش او به جریان روشنفکری، پدرش او را از خانه بیرون کرد. این روگردانی دو دلیل عمده داشت: یکی پشتکردن به روحانیت و دیگری پیوستن به جریان توده؛ ولی او هنوز گرایش مذهبی داشتهاست. هیچ قرینهای موجود نیست که وی پس از پیوستن به حزب توده، از مذهب بهطورکلی کنارهگیری کرده باشد.
در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل گشت. او تحصیل را در دورهٔ دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد؛ اما در اواخر تحصیل از ادامهٔ آن صرفنظر کرد. نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، بهجز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردمشناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعددی نیز پرداخت. البته چون اطلاعات او از زبان فرانسه گسترده نبود، پیوسته در کار ترجمه از دوستانی مانند علیاصغر خبرهزاده، پرویز داریوش و منوچهر هزارخانی کمک میگرفت. شاید مهمترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و درعینحال عصبی و پرخاشگر که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای او مثل «خسی در میقات» یا داستان زندگینامهٔ «سنگی بر گوری» میتوان دید. در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را همزمان با کنارهگیری از حزب توده چاپ کرد که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از این خروج بود که برای مدتی بهقول خودش ناچار به سکوت شد که البته سکوتی بهمعنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلمزدن بود.
… و زنم سیمین دانشور که میشناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهٔ زیباییشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان و درحقیقت نوعی یار و یاور قلم که اگر او نبود چهبسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود. (و مگر درنیامده؟) از ۱۳۲۹ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد….
پدر آل احمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت. با قضیهٔ ملیشدن نفت و ظهور جبههٔ ملی و مصدق بود که جلال دوباره به سیاست روی آورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» شد که یکی از ارکان جبههٔ ملی بود. در ۹ اسفند ۱۳۳۱، بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل مصدق با عدهٔ دیگری از «نیروی سومیها» فوراً به آنجا رفت و در مقابل منزل مصدق به دفاع از او سخنرانی کرد. اشرار قصد جان او را کردند و او زخمی شد. در اردیبهشت۱۳۳۲ بهدلیل اختلاف با رهبران نیروی سوم از آنها هم کناره گرفت. دو کار ترجمهٔ وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالهاست.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکر آزادیخواهان و مبارزان با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی شد. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» بهچاپ رساند. جلال به یک دورهٔ سکوت رفت و به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی کرد تا خود را از نو بشناسد. «…فرصتی بود برای بهجد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیقشدن؛ و سفر به دور مملکت، و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک…» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالهاست. وی در سال ۱۳۴۲ بهاتفاق علیاکبر کنیپور برای سفر حج به مکه رفت. پیش از این سفر در ملاقاتی که با سیدروحالله خمینی داشت با وی آشنا شده بود و کتاب غرب زدگی توجه او را جلب کرد.
حزب توده
در ابتدای سال ۱۳۲۳ وارد حزب توده شد و تا انشعاب حزب توده، تمام مراحل تشکیلاتی به سمت ارتقا را پشت سر گذاشت. پس از انشعاب بههمراه خلیل ملکی و افراد باقیمانده از انشعاب به حزب زحمتکشان مظفر بقایی پیوست. عضویت وی در حزب توده بهمدت سه سال، از بیست تا بیستوسه سالگی بهطول انجامیدهاست. وی در این حزب بهسرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مأمور راهاندازی «ماهنامه مردم» زیرِنظر احسان طبری شد. زمانی که وارد حزب توده شد حزب توده از نداشتن افرادی که سرمایه تئوری و تجربیات مبارزات مارکسیستی داشته باشند، رنج میبرد. هنگامیکه جلال به عضویت کمیته تهران درآمد، به مدیریت داخلی روزنامه ارگان دانشجویان «بشر» و «ماهنامه تئوریک حزب توده» منصوب شد. وی در این زمان ۲۲ ساله بودهاست. یکی از دلایل جدایی وی از حزب توده را دفاع این حزب از شوروی دانستهاند. وی در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران به این موضوع اشاره کردهاست.
حزب زحمتکشان
بهسبب اختلافی که میان وی و مظفر بقایی در زمان دولت محمد مصدق پیش آمد، وی بههمراه خلیل ملکی، مسعود حجازی محمدعلی خنجی و… از حزب زحمتکشان منشعبشده و در حزب جدید ایجادشده به رهبری خلیل ملکی به نام نیروی سوم فعالیت کرد؛ ولی پس از مدتی بهدلیل مخالفت با مصدق و حزب زحمتکشان، بهطورکلی سیاست را در سال۱۳۳۲ رها کرد.
سفر به اسرائیل
جلال آل احمد از علاقهمندان به ایده کیبوتص بود. وی مقالاتی را دربارهٔ «سوسیالیزم دهقانی اسرائیل» برای نشریهای به نام ایرانیان نوشت و همچنین در سال ۱۳۴۱ در سفری به اسرائیل با همسرش سیمین دانشور، با این پدیده از نزدیک آشنا شد. این سفر معترضان فراوانی داشت که از آنجمله میتوان به سیدعلی خامنهای اشاره کرد که پیش از آن هم آثار آل احمد را خوانده بود، اما بهگفته خودش «بیشتر به برکت مقاله ولایت اسرائیل» با او آشنا شد و در تماسی تلفنی با آل احمد، نسبت به سفر و مقاله «مریدانه» به وی اعتراض کرد.
مرگ
جلال آل احمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در ۴۵ سالگی در اَسالِم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آل احمد، پیکر وی بهسرعت تشییع و بهخاک سپرده شد که باعث باوری دربارهٔ سربهنیستشدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور، این شایعات را تکذیب کردهاست، ولی شمس آل احمد قویاً معتقد است که ساواک او را بهقتل رسانده و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کردهاست.
سیمین دانشور، همسر جلال، در کتاب غروب جلال صریحاً عنوان میکند که شوهرش قربانی نوشابه شد. او علت مرگ جلال را زیادهروی در مصرف نوشابه الکلی قزونیکا (نام ودکایی ساخت ایران در آن زمان) ذکر میکند و علت پزشکی مرگ را هم آمبولی ریه در اثر افراط در مصرف مشروبات الکلی و سیگار اشنو نقل میکند و شایعات مربوط به دستداشتن ساواک در مرگ جلال را صریحاً رد میکند.
جلال آل احمد وصیت کرده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آنجا که وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بهامانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود و این کار هیچگاه صورت نگرفت.
آرامگاه او در قسمت بالای شبستان مسجد فیروزآبادی در شهر ری واقع شدهاست. بر روی سنگ قبر کوچک و بدون نام او، تنها امضایش دیده میشود.
تأثیر جلال آل احمد بر ادبیات فارسی
- معرفی آلبر کامو به جامعه ادبی؛ با ترجمههایی از آندره ژید، یونگر، اوژن یونسکو، داستایوسکی نقش بسیار مؤثری در پیش برد ادبیات معاصر ایفا کرد.
- معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن
- حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو و نصرت رحمانی و حمایت از جوانان دیگر
- نثر جلال آل احمد باعث جهشی بیسابقه در نثر فارسی بهسوی فضای هیجان عصبانیت شد.
- تأثیر پذیرفتن و تقلید دیگران از آثارش (بهخصوص نویسندگان، روشنفکران و دانشجویان) باعث گسترش هرچه بیشتر نوع نگارش ادبی آل احمد شد، بهگونهایکه او در میان طیف ادبی و مردمی، به الگویی خاص تبدیل شد.
- ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی، از جمله کانون نویسندگان ایران و انتشار مقالات گوناگون از دیگر خدمات جلال به ادبیات معاصر است. درحقیقت نیمههای دهه۱۳۴۰ جلال نقش «پدرخوانده» ادبیات ایران را ایفا میکرد.
- جلال آل احمد ادامهدهندهٔ راهی بود که محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاورات، آغاز کرده بودند. در واقع این نوع نوشتن و استفاده از زبان محاورهای توسط جلال بهاوج رسید و گسترش یافت.
خانهٔ جلال آل احمد
خانه سیمین دانشور و همسرش جلال آل احمد در بنبست ارض، در کوچه رهبری و خیابان دزاشیب قرار دارد؛ خانهای که جلال آن را در زمانی که سیمین دانشور برای تحصیل در آمریکا بود بهدست خود ساخت. این خانه سالها محل گردآمدن نویسندگان بسیاری بود و تا زمان مرگ جلال، محل زندگی جلال و سیمین بود. بعد از مرگ جلال هم سیمین دانشور بهتنهایی در آن زندگی میکرد. این خانه بزرگ و زیبا با حیاط پر از درختان سرسبز و حوض آبیاش، با دیوارهای پر از عکس و نقاشی از جلال و سیمین بعد از مرگ سیمین دانشور، محل زندگی ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) و همسرش پرویز فرجام بودهاست.
در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ این خانه از سوی شهرداری تهران خریداری و مقرر شد این خانه به «خانه ادبیات» تبدیل شود. بااینحال این قضیه به موضوعی مناقشهآمیز میان شهرداری و ورثهٔ سیمین و جلال تبدیل شدهاست. روزنامهٔ اعتماد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳ در واپسین رویهٔ خود گزارشی در این باره چاپ کردهاست. در این گزارش، از قول معاون شهرداری نوشته شده که خانهٔ سیمین و جلال خریده شدهاست؛ اما در سوی دیگر، علی خلاقی، همسر خواهرزاده و دخترخواندهٔ سیمین دانشور گفتهاست: «این خانه تا زمانی که حکم دادگاه مشخص نشده، نمیتواند بهفروش رود و معامله از اساس باطل است؛ چون شهرداری تحقیقی نکرده که بداند این خانه مالک دیگری دارد یا نه.» علی خلاقی در گفتگویی که در «اعتماد» چاپ شد، به وصیتنامه سیمین دانشور اشاره کردهاست که بر پایهٔ آن، لیلی ریاحی (دخترخواندهٔ سیمین دانشور) وارث ثلث اموال روانشاد دانشور و مسئول انتشار کتابهایش دانسته شدهاست.
اما خبرهای بعدی، از جمله خبر منتشرشده توسط خبرگزاری مهر در اوایل تیرماه ۱۳۹۵ حاکی از آن است که جریان تبدیل خانه جلال آل احمد و سیمین دانشور به «خانه ادبیات ایران» هنوز هم گرفتار بلاتکلیفی بوده و سرانجام آن مبهم است. محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل احمد نیز در مصاحبه با خبرگزاری مهر، ضمن انتقاد از کُندی جریان مرمت و آمادهسازی خانه مزبور، مهمترین دلیل این وضعیت را ندانمکاری و نداشتن دانش نظری و تجربی لازم برای این قبیل کارها دانسته و در خصوص احتمال تخریب و تغییر کاربری بخشی از خانه مزبور هشدار دادهاست.
پس از کشوقوسهای فراوان، ۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ و در زادروز سیمین دانشور، این خانه تبدیل به موزه شد.
جایزه ادبی جلال آل احمد
در سال۱۳۸۷ نخستین دوره جایزهٔ ادبی جلال آل احمد برگزار شد. در دورهٔ نخست این جایزه هیچ اثری بهعنوان برگزیده معرفی نشد. این جایزه با ۱۱۰ سکه تمام بهار آزادی برای برگزیدگان، گرانترین جایزهٔ ادبی ایران محسوب میشد.
ویژگیهای نثر
بهطورکلی نثر جلال آل احمد تلگرافی، شلاقی، عصبی، پرخاشگر، حساس، دقیق، تیزبین، صریح، صمیمی، منزّهطلب، حادثهآفرین، فشرده، کوتاه، بریده، و درعینحال بلیغ است. نثر وی بهطور خاص در مقالات، سنگین، گزارشی و روزنامهنگارانه است. آل احمد دارای نثری برونگرا است؛ یعنی نثرش برخلاف نثر صادق هدایت، در خدمت تحلیل ذهن و باطن شخصیتها نیست. آل احمد، با استفاده از دو عاملِ نثر کهن فارسی و نثر نویسندگان پیشرو فرانسوی به نثر خاص خود دست یافتهاست. آل احمد کوشیده تا در نثر خود، تا آنجا که امکان داشته، افعال، حروف اضافه، مضافٌالیهها، دنبالهٔ ضربالمثلها و خلاصه هرآنچه را که ممکن بودهاست حذف کند. حذف بسیاری از بخشهای جمله باعث شده نثر آل احمد ضربآهنگی تند و شتابزده بیابد. آل احمد در شکستن برخی از سنتهای ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کمنظیر داشت و این ویژگی در نامههای او بهاوج میرسد. از ویژگیهای دیگر نثر جلال آل احمد میتوان به نیمه رها کردن بسیاری از جملات، تعبیرات و اندیشهها و استفاده از علامت «…» بهجای آنها اشاره کرد، که این امر در راستای ایجاز نوشتهها و ضربآهنگ سریعِ آنهاست.
ادبیات متعهد
جلال در دورهٔ ادبیات متعهد زندگی میکرده و هنر نویسندگی اش، هنری متعهد بوده و این موضوع در کتابهایش آشکار است. مهمترین ویژگی هنر متعهد تلقی ابزار، وسیله و رسانهبودن هنر است؛ یعنی آنچه اهمیت دارد پیامی است که از طریق این رسانه منتقل میشود. تلقی ابزاری از هنر دارای نتایج چندی است:
- در این تلقی آنچه ملاک اصلی ارزیابی و نقد اثر هنری میشود پیام و محتوایی است که از طریق اثر منتقل میشود؛ بهعبارتی، نقدِ موضوعی از سایر نقدها اهمیت بیشتری مییابد.
- دومین نتیجه تفکیکی است که بین فرم و محتوای اثر هنری صورت میگیرد؛ چراکه هسته و اساس هر اثر هنری درونمایهٔ آن است و همواره برای تفکیک فرم از محتوا باید مراقب بود که انتقال درونمایه توسط مزاحمتهای فرمی و گسترش بیرویه آن مخدوش نشود. (جلال آل احمد در ارزیابی شتابزده فرم و تکنیک یک اثر را کماهمیت میداند و علت استفاده از یک تکنیک متداول داستانی را نبودن فضای باز و نبود امکان صریحگفتن حرفهایش میداند)
- گرایش و تمایل به کلیگویی، به این معنا که هنر متعهد میکوشد تا انتقالدهندهٔ پیام و مضمونی کلی و عمومی باشد پیامی که از قید تعلق به یک فرد و موقعیت زمان و مکان خاص رها است و سخنی عام و جهانی دارد. (جلال آل احمد در ارزیابی شتابزده شیوهٔ برخورد ادبیات را با مسائل جهان مانند فلسفه میداند؛ یعنی همچون فلسفه رسیدن به کلیات و صدور احکام کلی، لذا میتوان گفت جلال آل احمد به کلیگویی علاقهمند بودهاست. بهطور مثال روستایی که در نفرین زمین دربارهٔ آن بحث میشود نمونهای است کلی از یک روستای ایرانی)
مننویسی جلال آل احمد
یکی از ویژگیهای مشترک نوشتههای جلال آل احمد و بهویژه داستانهایش را میتوان «مننویسی» او دانست. در اینجا مننویسی را میتوان در سه معنای مختلف تعبیر کرد
- ابتداییترین و سطحیترین تعبیر از مننویسی این است که نویسندهای در داستانهای خود به ذکر حوادث و وقایعی بپردازد که پیش از این، خود بهصورت مستقیم با آنها روبهرو بوده و از نزدیک آنها را لمس کردهاست. شاید بتوان این تعبیر از مننویسی را تقریباً معادل ادبیات تجربی دانست (چیزی که بارها جلال آل احمد، از علاقهٔ خود به آن، یاد کردهاست).
- دومین تعبیر از مننویسی آن است که نویسنده بهعنوان فردی صاحب اندیشه در داستان خود حضور دارد و در لابهلای آن به بیان نظرات، افکار و احساسات خود میپردازد. در واقع در اینجا با حضور فکری و روحی نویسنده سروکار داریم. در اکثر کارهای جلال آل احمد یکی از شخصیتها که ازقضا در بیشتر مواقع منِ راوی است، درحقیقت خودِ اوست که به بیان نظراتش میپردازد. این حضور البته در داستانهای اولیه بیشتر شبیه به دوربین عمل میکند تا فردی که مستقیماً نظراتش را بیان کند؛ اما در داستانهای پایانی حضور آل احمد در مقام یکی از شخصیتهای داستانهایش بسیار پررنگتر میشود.
- سومین تعبیر از مننویسی را میتوان صورت افراطی تعبیر دوم دانست، بهاینمعنا که نویسنده علاوهبر آنکه در داستان حضوری فکری دارد، مجال سخنگفتن و اظهارنظر سایر شخصیتها را بگیرد. مننویسی در این تعبیر ممکن است مصادیق مختلفی بیاید. یکی آنکه تمام شخصیتهای داستان تودهای همشکل و همصدا باشند و همگی با لحنی واحد سخن بگویند یا یکسان احساس کنند و بیندیشند. دیگر آنکه نویسنده در پرداخت شخصیتهای مخالف خود بیدقتی کند و آنها را بهجای انسانهای خاص و منحصربهفرد، تیپهای کلیشهای ترسیم کند که پیشاپیش سستی کلام و احساس آنها و حقانیت نویسنده پیشبینیشدنی است یا آنکه آنان چنان در گفتار و کردار خود متناقض نمایانده شوند که امکان هر نوع تفکری از جانب خواننده دربارهٔ آنان سلب شود. این تعبیر از مننویسی را میتوان در واقع همان تکصداییبودن متن نامید.
زن از نگاه آل احمد
یکی از مقولههای اجتماعی در داستانهای جلال آل احمد زن است. زن بهعنوان پدیدهای اجتماعی، تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه به ادبیات راه مییابد. در این دوران از بیچارگیها، محرومیتها و نداشتن آزادی زن در خانواده و اجتماع سخن گفته میشود. زن بهعنوان فردی از اجتماع، تحتِتأثیر ستمها، خرافه پرستیها و نادانیهای جامعهای است که در آن زندگی میکند.
- «وضع زن در خانواده و اجتماع، بهترین نمودار گسیختگی اجتماع و تنش و کشاکش درونی فرهنگی است که از همان دوران مشروطیت تناقضهای دردناک و بحرانی آن آشکار شده بود. در این جامعه، تمام نابسامانیها در وجود زن تبلور یافت.»
زن در جامعه آن زمان، فردی بود که اگرچه در اجتماع زندگی میکرد، هیچ سهمی از آن نداشت. موجودی کتکخور و دربند بود. «آل احمد از نویسندگانی است که دریافت، پرداختن به وضعیت زن ایرانی در راه سرکشیدن به فاحشهخانهها تا چه حد، کهنه و مبتذل شدهاست. زنان داستانهای آل احمد نه چون زنان صادق چوبک در فکر همآغوشیاند و نه چون زنان مرفه و زیبای بزرگ علوی، به عشقهای رمانتیک میاندیشند.»
زنان داستانهای آل احمد خود را حقیر مییابند. آنان در فضایی مردسالار توصیف میشوند. نه هویتی دارند و نه هیچ حقی برای اعتراض. آنان در محیطی زندگی میکنند که هیچ آزادی و تساوی برای زن نیست، نه در عمل و نه در نظر.
بهعنوانمثال، «بچه مردم» داستان زندگی زنی است که بهدلیل ازدواج مجدد مجبور است بچهٔ شوهر اولش را سر راه بگذارد تا بتواند به زندگی خود ادامه دهد. این داستان تصویر زنی را نشان میدهد که به خاطر نان و ادامه زندگی، از ابتداییترین احساسات خود میگذرد؛ چرا که او در اجتماعی زندگی میکند که زن، مانند یک کودک به حمایت مرد نیازمند است.
در «لاک صورتی» شوهر هاجر که فروشنده دورهگردی است بهعلت خریدن لاک، او را ضرب و شتم میکند. هاجر زنی است که خود را ناقصالعقل میداند و نهایت آرزویش خریدن لاکی است تا با آن دستانش را مانیکور کند.
- «چه خوب بود، اگر میتوانست آنها را مانیکور کند، اینجا بیاختیار بهیاد همسایهشان، محترم، زن عباس آقای شوفر افتاد. پزهای ناشتای او را که برای تمام اهل محل میآمد، درنظر آورد. حسادت و بغض راه گلویش را گرفت و در ته دلش پیچید.»
تمام داستان، خیالات خام یک زن برای خرید یک لاک است. همینطور او بهعنوان یک زن نباید از شوهرش هیچ انتظاری داشته باشد.
در «آفتاب لبِبام» پدر را سلطان بیچون و چرای خانه میبینیم که وجودش فضای خانه را سنگین میکند. دستور میدهد و از تشنگی ناشی از روزه، دختر خردسالش را کتک میزند. همینطور در «زن زیادی»، صناعت جریان ذهنی را بهخوبی برای نمودن آشفتگیهای تازه عروس راندهشده از خانه شوهر بهکار میگیرد. زن سرافکنده و عاصی به خانه پدری بازگشته و روزهای شوهرداری را بهیاد میآورد. این تداعیها از طریق درهمآمیختن خاطرات، آرزوها و حسرتها، وجوه گوناگون زجر چندگانه را مجسم میکند که در جامعه پدرسالار بر زنان تحمیل میشود.»
در این فضای پدرسالارانه، مرد بر زن حاکمیت میکند و جرئت هیچگونه اعتراضی ندارد. همین زنان اگر فرصتی دراختیارشان باشد، درگیر کارهای خالهزنکیاند. دختران بهدنبال بازشدن بخت کورشان هستند و زنان همه زندگیشان را صرف مبارزه با هوو میکنند. داستانها پر است از خالهخانباجیها، شاباجیخانمها یا عمقزیهایی که با نذر و طلسم و دعا به چارهجویی مشکلات زنان میپردازند. در داستان «سمنوپزان» مریمخانم، زن عباسقلیآقا، سمنوی نذری میپزد تا هوویش از چشم شوهر بیفتد و از عمقزی طلسم میخواهد. شوهر دادن دختران دمبخت، موضوع دیگری است که ذهن این زنان را به خود مشغول کردهاست. در «سمنوپزان» مریمخانم علاوهبر اینکه از عمقزی برای هوویش طلسم میخواهد به شوهر دادن دختر دمبختش هم، فکر میکند.
- «هنوز دوباره صدای قلیان را بهصدا درنیاورده بود که صدای بیبی از آن طرف مطبخ بلند شد که به یک نقطه مات زده بود و میپرسید: «مریمخانم واسه دختر پابهبختت چه فکری کردی؟
- – چه فکری دارم بکنم بیبی؟ منتظر بختش نشسته. مگر ما چه کار کردیم؟ آنقدر تو خونه بابا نشستیم تا یک قرمساق اومد، دستمون را گرفت ورداشت برد.»
زنان داستانهای آل احمد یا هوو دارند یا بهدنبال دوا و درمان بیفرزندی، به هر دری میزنند. تمام دنیای آنها در همین خلاصه میشود و اگر از خود فارغ شوند، به عروسها، هووها و مادرشوهرهای همدیگر نیش و کنایه میزنند و این بدبختی زنان متوسط و پایین جامعه است.
«خانم نزهتالدوله» تصویر طنزآمیز زنی است از طبقهٔ بالا. تمام همت او صرف پیدا کردن شوهری ایدئال است.
- «خانم نزهتالدوله گرچه تابهحال سه تا شوهر کرده و شش بار زائیده است و دو تا از دخترهایش هم به خانه داماد فرستاده و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شدهاست، بازهم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خودِ آدم است و گرچه سر و همسر و خویشان و دوستان میگویند که پنجاه سالی دارد؛ ولی هنوز دو دستی به جوانیاش چسبیده و هنوز هم در جستجوی شوهر ایدئال به این در و آن در میزند.»
همهٔ زندگی این زن، صرف ماساژ چین و چروکهای بینی و فر موهایش است و باز هم تصویر زنی را میبینیم که درگیر سبکسریها و جهلهای خاص خویش است.
درمجموع داستانهای آل احمد، تصویری از حقارت زنان در جامعهای مردسالار است. زنانی که از خود هیچ اختیاری ندارند و از سوی مردان آزار و اذیت میشوند.
آنچه آل احمد از زن در داستانهایش بهنمایش میگذارد، تصویر حقارتی است که جامعه به زنان تحمیل میکند. زنان ابتدا در خانه پدری و سپس در اسارت خانه شوهر، نادیده انگاشته میشوند. زن در چنین جامعهای شخصیتی است منفعل. او تحقیر میشود، کتک میخورد و حقی بیش از این برای خود قائل نیست.
آل احمد در فصل هفتم کتاب غربزدگی مینویسد:
- «… از واجبات غربزدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است. ظاهراً احساس کرده بودیم که به قدرت کار این ۵۰درصد نیروی انسانی مملکت نیازمندیم که گفتیم آبوجارو کنند و راهبندها را بردارند تا قافلهٔ نسوان برسد! اما چهجور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسائل، حق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم؛ و درِ عدهای از مدارس را به رویشان باز کنیم. اما بعد؟ دیگر هیچ؛ همین بسشان است. قضاوت که از زن برنمیآید، شهادت هم که نمیتواند بدهد، رأی و نمایندگی مجلس هم که مدتهاست مفتضح شدهاست و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلاً رأیی نیست. طلاق هم که بسته به رأی مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء» را هم که چه خوب تفسیر میکنیم! پس درحقیقت چه کردهایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را دادهایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیدهایم؛ به کوچه آوردهایم؛ به خودنمایی و بیبندوباری واداشتهایم که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری، وظیفهای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع. تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کارشان (یعنی مزدشان) یکسان نشود و تا زن همدوش مرد مسئولیت ادارهٔ گوشهای از اجتماع (غیر از خانه که امری داخلی و مشترک میان زن و مرد است) را بهعهده نگیرد و تا مساوات بهمعنی مادی و معنوی بین این دو مستقر نشود، ما در کار آزادی صوری زنان، سالهای سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرفکنندگان پودر و ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم؛»
او سپس میگوید که اکنون زن را در رهبری مملکت راهی نیست؛ اما زنان ایل و دِه را بهدوش کشندهٔ بار اصلی زندگی میخواند.
شمایل فرهنگی
نگاه نظام جمهوری اسلامی ایران به آل احمد
سید روحالله خمینی در سال ۱۳۴۱ در قم، برای پدر جلال مجلس بزرگداشتی برگزار کرد. یکی از بزرگراههای مهم پایتخت ایران، تهران، به نام اوست و هم چنین هرساله جایزه و جشنوارهای ادبی به نام او از سوی دولت برگزار میشود.
همچنین سیدعلی خامنهای نگاه مثبتی به شخصیت و آثار وی دارند. وی گاه در سخنان خود به بیان خاطراتی که در ارتباط با آل احمد دارد میپردازند و در برخی موارد نیز از وی نقل قول کردهاند. به گفته خامنهای، ایشان در دوران جوانی یک بار برای دیدار با جلال آل احمد از مشهد به تهران آمدهاند، اما به دلایلی این دیدار انجام نشد.
از نگاه دیگران
نقد شخصیت
قدمعلی سرامی پیرامون شخصیت و جایگاه جلال آل احمد اینگونه بیان داشتهاست: «بعضی روشنفکران توقع دارند که جلال یک جامعهشناس یا یک مورخ یا یک اقتصاددان باشد و به همین دلیل هم بر آثار و آرای او خرده میگیرند و چه بسا بر او میتازند و تهمتها میزنند، اما حقیقت این است که او یک نویسندهٔ هنرمند است و حساب هنرمند و دانشمند در همه جای دنیا هم جداست، نمیخواهم بگویم کارهای جلال از نظر تاریخی و جامعهشناسی و فرهنگپژوهی فاقد اعتبار و ارزش است، اما میخواهم بگویم جلال هرگز قصد نداشتهاست آثاری عتمی در این زمینهها به وجود بیاورد. میخواهم بگویم جلال نویسندهای است با گرایشهای مردمی – اجتماعی. او نه در صدد خلق تئوریهای علمی نو بودهاست و نه در اندیشهٔ باطل ساختن اندیشههای پیش از خود. او نگرندهٔ حساس و بصیر جامعهٔ عصر خویش بودهاست.»
نقد دیدگاهها
صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران مردادماه سال ۱۳۹۴ در مراسم نقد یکی از آثار جلال ال احمد در زمینه دلیل جاودانگی وی گفت: غرب ستیزی وی را در طول تاریخ کشور جاودانه کردهاست. وی ابراز داشت که کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران جلال ادعانامهای علیه غرب و علیه جریان روشنفکری است زیرا روشنفکران متمایل به غرب هستند و غرب ستیز نیستند.
مستند خسی در میقات
گروه مستندسازی فطرس مدیا، مستندی به نام خسی در بقیع را با موضوع بررسی و بیان تلاشهای جلال آل احمد در موضوع ساخت مجدد حرم ائمه شیعه مدفون در بقیع را تهیه و منتشر کردهاست.
کتابشناسی
داستان
- پنج داستان (۱۳۵۰) (۵ داستان کوتاه)
- نفرین زمین (۱۳۴۶) (یک داستان بلند)
- سنگی بر گوری (نوشتهٔ ۱۳۴۲، چاپ ۱۳۶۰) (یک داستان بلند)
- نون والقلم (۱۳۴۰) (یک داستان بلند)
- مدیر مدرسه (۱۳۳۷) (یک داستان بلند)
- سرگذشت کندوها (۱۳۳۷) (یک داستان بلند)
- زن زیادی (۱۳۳۱) (۹ داستان کوتاه)
- سه تار (۱۳۲۷) (۱۳ داستان کوتاه)
- از رنجی که میبریم (۱۳۲۶) (۷ داستان کوتاه)
- دید و بازدید (مجموعه داستان) (۱۳۲۴) (۱۲ داستان کوتاه)
مقاله
- «گزارشها» (۱۳۲۵)
- «حزب توده سر دو راه» (۱۳۲۶)
- 《هفت مقاله》(۱۳۳۲)
- «غرب زدگی» (۱۳۴۱)
- «کارنامه سه ساله» (۱۳۴۱)
- «ارزیابی شتابزده» (۱۳۴۳)
- «یک چاه و دو چاله» (۱۳۵۶)
- «در خدمت و خیانت روشنفکران» (۱۳۵۶) (انتشار پس از مرگ)
- «مکالمات»
- «نیما چشم جلال بود»
- «در خدمتیم»
- «اسرائیل، عامل امپریالیسم» (چاپ کتاب در تاریخ مهر ۱۳۵۷)
مشاهدات و سفرنامهها
- اورازان (۱۳۳۳) – مشاهداتی است که پس از بازدید از این منطقه – که سرزمین اجدادی او بودهاست، نگاشته شده.
- تاتنشینهای بلوک زهرا (۱۳۳۷)
- جزیرهٔ خارک درّ یتیم خلیج فارس (۱۳۳۹)
- خسی در میقات (۱۳۴۵)
- سفر به ولایت عزرائیل (۱۳۶۳)
- سفر روس (۱۳۶۹)
- سفر آمریکا
- سفر فرنگ
ترجمه
- تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو (۱۳۵۱)(در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد، پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد)
- چهل طوطی، قصههای کهن هندوستان (با سیمین دانشور، ۱۳۵۱)
- عبور از خط اثر ارنست یونگر (با محمود هومن، ۱۳۴۶)
- مائدههای زمینی اثر آندره ژید (با پرویز داریوش، ۱۳۴۳)
- کرگدن اثر اوژن یونسکو (۱۳۴۵)
- بازگشت از شوروی اثر آندره ژید (۱۳۳۳)
- دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر (۱۳۳۱)
- سوء تفاهم اثر آلبر کامو (۱۳۲۹)
- بیگانه اثر آلبر کامو (با خبرهزاده، ۱۳۲۸)
- قمارباز (رمان) اثر فئودور داستایفسکی (۱۳۲۷)[۷][۳۱]
- محمد و آخرالزمان اثر پل کازانوا (۱۳۲۵)
- عزاداریهای نامشروع اثر محسن امین (از عربی، ۱۳۲۲)
بدون دیدگاه