کارگردان

متولدین ۵ دی سینما ، تئاتر و موسیقی؛ بهرام بیضایی

به گزارش باکس افیس ایران: بهرام بیضایی (زادهٔ ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردان ایرانیِ فیلم و نمایش است. از کارهای دیگرش می‌شود تدوینِ فیلم ، تهیهٔ فیلم ، مقاله‌نویسی ، ترجمهٔ چند نمایشنامه ، نگارشِ یکی دو داستان و چند شعر و انبوهی پژوهشِ تاریخی و ادبی و استادی در دانشگاه را برشمرد. بیضایی از فیلم‌سازانِ صاحب سبک و معتبر و از نویسندگان و اندیشمندانِ برجستهٔ نمایش و ادبیاتِ نوینِ فارسی به‌شمار می‌رود. بعضی از نمایشنامه‌هایش به زبان‌های دیگری ترجمه و در آسیا و اروپا و آمریکای شمالی چاپ و اجرا شده‌است. دَه فیلمِ بلند و چهار فیلمِ کوتاه و کمابیش هفتاد کتاب و نمایش‌هایی بَر صحنه‌های شهرهای مختلف ایران و گاه غیر از ایران از سالِ ۱۳۴۱ به بعد کارنامهٔ هنریِ بیضایی را تشکیل می‌دهد. بسیاری از اهلِ نظر نمایشنامه و فیلمِ مرگ یزدگرد را شاهکارِ او دانسته‌اند.

بیضایی در تهران در خانواده‌ای اهلِ فرهنگ و ادب به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه می‌گریخت و در سینه کلوب فیلم تماشا می‌کرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت. سالیانی بعد از آن از دانشجوییِ ادبیات فارسی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران کناره‌گرفت؛ ولی حاصلِ پژوهش‌هایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد، که یگانه تاریخنامهٔ مهمِّ نمایشِ ایرانی شد.

هم‌زمان به نمایشنامه‌نویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوه‌های تعزیه که نیاکانش در آران برپا می‌کردند. بیشترِ نخستین نمایشنامه‌هایش – مانندِ پهلوان اکبر می‌میرد – با نمایشِ گروهِ هنرِ ملّی کامیابی یافت؛ هرچند گاهی چپی‌ها و گاهی راستی‌ها کارش را سخت نکوهیدند. سالِ ۱۳۴۴ با منیراعظم رامین‌فر ازدواج کرد. بیضایی در اوایلِ دههٔ ۱۳۴۰ عضوِ گروهِ طُرفه و از هنگامِ تشکیلِ کانون نویسندگان ایران از بنیان‌گذارانش و، از جمله به همین خاطر، آماجِ بدگمانیِ ساواک بود. او سالِ ۱۳۵۷ از کانون کناره‌گرفت. دههٔ ۱۳۵۰ را به استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران و نیز فیلم‌سازی گذرانید. سالِ ۱۳۵۸، پس از ده سالی که نمایشی اجرا نکرده بود، مرگ یزدگرد را بر صحنه بُرد؛ که در ۱۳۶۰، سالِ اخراجِ دوباره‌اش این بار از کرسی استادیِ دانشگاه تهران، فیلم هم شد. پس از نمایشِ مرگ یزدگرد تا هجده سال امکانِ کارِ تئاتری نیافت، هرچند با پیگیری فراوان توانست چند فیلم بسازد. سالِ ۱۳۷۱، که چند سالی از جدایی از همسرش می‌گذشت، با مژده شمسایی ازدواج کرد.

از سالِ ۱۳۷۶ دوباره کارِ تئاتر دست داد و بیضایی به شوقِ نمایش از اقامتِ کوتاهش در استراسبورگ دست شُست و تا ۱۳۸۶ به تفاریق توانست برای چند نمایش و فیلم و کتاب پروانه بگیرد، هرچند گاه نمایشی از صحنه پایین کشیده شد، فیلمی دچار سانسور شد یا کتابی در محاقِ توقیف ماند. سالِ ۱۳۸۹ به استادیِ دانشگاه استنفورد به آمریکا رفت. این هجرت دیرانجام‌ترین اقامتِ بیضایی دور از ایران بوده. او در آمریکا نیز پُرکار بوده و، غیر از تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخته‌است.

بیضایی با نویسندگانی چون اکبر رادی و فیلم‌سازانی چون ناصر تقوایی و دیگرانی در دگرگونی نمایش و سینما در ایران نقشِ مهمّی داشته‌است. او بارها در رأی‌گیری از منقّدان سینمایی ایرانی برترین کارگردان تاریخ سینمای ایران شناخته شده. باشو، غریبه‌ی کوچک، که اغلب برترین فیلمِ تاریخ سینمای ایران شناخته شده، و سگ‌کُشی، که پرفروش‌ترین فیلم سالِ ۱۳۸۰ ایران شد، دو تا از برجسته‌ترین فیلم‌های بیضایی است. بعضی از مورّخانِ سینما سرآغازِ کارِ فیلم‌سازانی از نسلِ بیضایی و تقوایی و علی حاتمی را سرآغازِ فصلِ جدیدِ سینمای ایران دانسته‌اند که «موج نو» نامیده‌اند؛ و فیلم‌های دههٔ ۱۳۵۰ بیضایی مانند غریبه و مه و کلاغ را در این جریان سینمایی گنجانیده‌اند. در تئاتر نیز اغلب او را مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسِ تاریخِ ادبیات فارسی گفته‌اند که، با نمایشنامه‌هایی چون هشتمین سفر سندباد و ندبه و نمایش‌هایی چون مرگ یزدگرد و افرا، گونهٔ نمایشنامه را در زبان فارسی استوار کرده و نمایش را به پایه‌ای جدّی‌تر رسانید و کمک کرد تا روزگارِ زرّینِ دههٔ ۱۳۴۰ در نمایشِ ایران به حصول پیوست.

بیضایی فقط فیلمنامه‌های خود را به فیلم درآورده و – به استثنای بانو آئویی و با وجود میل به نمایش کارهایی از سه‌آمی موتوکیو و اکبر رادی و ویلیام شکسپیر – همواره نمایشنامه‌های خود را به نمایش درآورده است. او تهیه‌کننده و تدوین‌گر و طرّاح و کارگردانِ بیشترِ کارهای نمایشیِ خود بوده‌است. تأثیرِ بیضایی را بر اندیشه و هنرِ آزاد در ایران چشمگیر شمرده و او را همتای بزرگانِ فرهنگ و ادبیات فارسی، و بیش از همه فردوسی، دانسته‌اند.

زندگی و زمانه

سال‌های آغازین: مدرسه، سینما، شاهنامه، دانشگاه، کار، تعزیه

زایش و نیاکان

بهرام بیضایی در ۵ دیِ ۱۳۱۷ در تهران زاده‌شد. مادرش نیّره موافق نام داشت و پدرش میرزا نعمت‌الله بیضائی آرانی، متخلّص به «ذکائی» و کوچک‌ترین برادرِ ادیب بیضائی، بود. نامِ «بیضایی» (یا «بیضائی») از تخلّصِ ادیب آمده:

جهان نمی‌برد از یاد نام بیضائیهنوز بوی محبّت ز بیستون آید

که ذکایی نیز همچون دیگر بازماندگان با آغازِ صدورِ سِجِل همچون نامِ خانوادگی برگزید. ذکاییِ تذکره‌نویس و شاعر، که به پیروی از برادر، یعنی ادیب بیضایی، به بهائیت گرویده بود، در ۱۳۰۶ از آران یا کاشان به تهران کوچید و به خدمت دولتی در ادارهٔ ثبت اسناد درآمد. چندی بعد با شاگردِ خود، نیّره موافق، ازدواج کرد. بهرام دوّمین فرزندِ این زوج بود. ذکایی از نیمهٔ سال ۱۳۲۶، به دعوتِ ملک‌الشّعرای بهار، در جلسه‌های هفتگی انجمن ادبی فرهنگستان ایران شرکت می‌جُست. وی از ۱۳۳۰ انجمن ادبی طهران را بنیان نهاد، که دوشنبه‌ها در خانه‌اش جلسه داشت.

«نقاش» ِ بهرام بیضایی در نخستین جزوهٔ همین انجمن در زمستانِ ۱۳۳۷ منتشر شد: احتمالاً نخستین چاپ‌کرده‌اش. در هنگامِ تولّدِ بهرام پنج سالی می‌شد که ادیب درگذشته بود، ولی عموهای دیگرش که شاعرپیشه بودند در قید حیات بودند. مادرش آورده که هنگامی که او متولّد شد عموهایش از آران به تهران رفته بودند. یکی از عموها چون نوزاد را در گهواره دیده گفته «بهرامْ پسر که زادهٔ شیر استی» و عموی دیگر ادامه داده که «پیداست ز عارضش جهانگیر استی»!

بهرام بیضایی پدربزرگ و مادربزرگِ پدری خود را ندید، ولی پدربزرگ و مادربزرگِ مادریش در کودکی او زنده بودند و در شخصیتش تأثیر گذاشتند. مادربزرگش برای او و خواهرِ یک سال بزرگ‌ترش قصّه می‌گفت، از جمله داستانِ امیر ارسلان و داستانی که سپس‌تر بهرام آن را به صورتِ نمایشنامهٔ سلطان مار نوشت. در سال‌های کودکیِ این خواهر و برادر پدرشان به زندان افتاد و، تا محاکمه و تبرئه شود، سِل گرفت. این دوره به تنگدستی و دشواری گذشت.

بهرام بیضایی در تهران از زادگاهِ پدرانش به دور بود و نیز از درس‌های قدیمه و تعزیه و سخنوری که در این خانواده ارثی به‌شمار می‌آمد. حوالیِ پایانِ جنگِ دوّمِ بین‌الملل نامش را در مدرسه نوشتند و با آموزشِ نوین پرورش یافت. او در مدرسه شاگردِ زرنگی نبود؛ ولی گروهی از نویسندگان و هنرمندان و ادیبانِ آینده مانند داریوش آشوری و عبدالمجید ارفعی و نادر ابراهیمی و نوذر پرنگ و بهرام بیضایی با یکدیگر هم‌درس بودند. بیضایی نیز نویسندگی را از همین دوران آغاز کرد و نوشته‌های ماندگاری مانند آرش را، با الهام از زبانِ شعرِ مهدی اخوان ثالث، در واکنش به «آرش کمانگیر» ِ سیاوش کسرایی پدیدآورد. با این که آموزش ادبی و مذهبی به شیوهٔ قدیم ندید، ولی همواره در خانه شعر می‌شنید. سپس‌تر گفته «سخن ارث پدری من است.» در دورانِ مدرسه با اسماعیل نوری علا و داریوش آشوری و در اوانِ جوانی با م. آزاد و اکبر رادی و جلال آل احمد و محمّدعلی سپانلو و مهرداد صمدی دمخور بود. در دبیرستان‌های ابومسلم و دارالفنون درس خواند و در سال‌های آخر دو نمایشنامه با زبانِ تاریخی نوشت.

بیضایی از دارالفنون (که دبیرستان بود)، به فاصلهٔ یک سالِ پربار که در آن شاهنامهٔ فردوسی را خواند، به دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران رفت (۱۳۳۸)، که تازه به ساختمانِ نوساز در محوّطهٔ اصلیِ دانشگاه منتقل شده بود؛ ولی آنجا هم نماند و در سالِ نخست دانشگاه را ترک کرد − «که»، به قولِ ایرج پارسی‌نژاد، ««آن قفس نه سزای چو او خوش‌الحانی» بود.» علی بلوکباشی، که هم‌درسِ بیضایی بود، به یاد آورده که او «دانشجویی استثنایی بود. شخصیتی ساخته و استوار داشت و جوانی خودباور و تمکین‌ناپذیر و در رفتار و بیان صریح و بی‌رودربایستی و جسور بود.»
نخستین کارها – پژوهش و نمایشنامه و یک فیلم

بیضایی در سالِ ۱۳۳۸، پس از یک سال ماندن پشتِ کنکورِ دانشگاه و شاهنامه خواندن و با معافی از خدمت سربازی عمومی در قرعه‌کشی، دانشجوی ادبیات فارسی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران شد و سرِ درسِ استادانی از جمله محمّد معین و پرویز ناتل خانلری هم نشست و از طرفی هم به استخدامِ ادارهٔ کلّ ثبت اسناد و املاک دماوند درآمد. ولی نه درسش به جایی رسید و نه کارمندیش: «ادبیات، آن هم به امید اینکه در آن نمایشنامه نویسی درس بدهند، بعد وقتی دیدم خبری نیست، بیرون آمدم. در همان سال پشت دانشگاه یا شاید هم زودتر با آشنایی با اساطیر یونان و روم، که شجاع الدین شفا ترجمه کرده بود، برایم این سؤال پیش آمد که چرا اساطیر ما گردآوری و طبقه‌بندی نشده، و هیچ کار تاویلی و تحلیلی و معناشناسی روی آن انجام نشده.» با استادانِ دانشگاه (صادق کیا و لطفعلی صورتگر) نساخت و درس را ناتمام رها کرد و در دماوند بود که در روستای گیلیارد یک تعزیه دید و فکرش متوجّهِ شیوهٔ ایرانیِ نمایش شد و پژوهش‌هایش را آغاز کرد. همین اواخرِ دههٔ ۱۳۳۰ بود که با داریوش آشوری و جلال آل احمد و هوشنگ کاووسی و همایون کاتوزیان و سیروس طاهباز در جلسه‌های هنری هفتگی در خانهٔ خلیل ملکی شرکت می‌کرد.

بیضایی نوشتنِ نقد و پژوهش و مطالب پراکنده دربارهٔ نمایش و سینما در نشریاتِ علم و زندگی، هنر و سینما، آرش، کیهان ماه و غیر از این‌ها را از ۱۳۳۸ آغاز کرده بود. سالِ ۱۳۴۰ مقالاتی دربارهٔ موسیقیِ فیلم در مجلّهٔ موزیک ایران و سالِ ۱۳۴۱ پژوهش‌هایش در نمایش ایرانی را در مجلّه موسیقی منتشر کرد. همین سال به ادارهٔ هنرهای دراماتیک، که بعدها ادارهٔ برنامه‌های تئاتر (زیرِ نظرِ وزارت فرهنگ و هنر) نامیدندش، دعوت و منتقل شد.

دههٔ ۱۳۴۰: نمایش در ایران

ظهورِ پارسی‌گویانِ جدیدی از رمان‌نویس و داستان‌نویس و پاورقی‌نویس و نمایشنامه‌نویس و شاعر و مترجم و مقاله‌نویس و محاجّه‌گر و روزنامه‌نگار و قوم‌نگار و فولکلورپژوه و کارشناس و مدیرِ آموزشی و آموزگار و وزیر و وکیل و واعظ و فقیه و حقوق‌دان و افسانه‌شناس و روان‌شناس و ناقد و مجلّه‌دار و اندیشمندِ اجتماعی و تاریخ‌نگار و آوازخوان و بازیگر و فیلم‌ساز و زبان‌شناس و دانشنامه‌نویس و فیلسوف و لغت‌نویس و کتاب‌شناس و منطقی و جغرافی‌دان از میانه‌های دههٔ ۱۳۳۰ خبر از دورهٔ نویی از ادبیات و هنر و اندیشه و سانسورِ سازمان‌یافته و فراموشیِ بی‌سامان در ایران می‌داد.

پس از تجربه‌های نویسندگانی چون سید علی نصر و عبدالحسین نوشین و محمّد حجازی، و با گشایشِ نسبی در زندگیِ اقتصادیِ عامّه و ایجادِ تلویزیون و کوشش‌های ادارهٔ کلّ هنرهای زیبای کشور و کمی دیرتر برگزاریِ جشن هنر شیراز، از اواخرِ این دهه نمایشنامه‌نویسانی چون علی نصیریان و بیژن مفید و اکبر رادی و غلامحسین ساعدی و محسن یَلفانی و بهمن فُرسی و خجسته کیا و دیگرانی راه‌هایی نو در نمایشنامهٔ فارسی آزمودند و بیضایی نیز از این نسل به‌شمار می‌آید. او از سالِ ۱۳۴۰ به‌طور جدّی به نوشتنِ نمایشنامه پرداخت. سالِ ۱۳۴۱ عروسکها و غروب در دیاری غریب را نوشت، و سالِ ۱۳۴۲ قصّه‌ی ماه پنهان را به این دو افزود و هر سه را یکجا به صورتِ کتابِ سه نمایشنامه‌ی عروسکی منتشر کرد. در ۱۳۴۱ با یک دوربینِ عاریتی یک فیلمِ هشت‌میلیمتریِ چهاردقیقه‌ایِ سیاه‌وسفید ساخت و به دوستانش نشان داد. این فیلم باقی نمانده‌است. از این زمان تا ۱۳۴۹ فیلم‌سازی میسّرش نشد و به نمایشنامه‌نویسی و، هر وقت شد، کارگردانیِ نمایش در گروهِ هنرِ ملّی پرداخت: سال‌های شکوفایی.

در ۵ تیرِ ۱۳۴۲ جعفر والی نخستین بار نمایشنامه‌ای از بیضایی را در تلویزیون نمایش داد؛ و این همانا مترسکها در شب (۱۳۴۱) بود که بیضایی از کارهای خامِ خود شمرده و از تجدیدِ چاپش خودداری کرده‌است. در تابستانِ همین سال، امّا، یکی از پرآوازه‌ترین نمایشنامه‌هایش را نوشت، که پهلوان اکبر می‌میرد باشد. این کار تا پاییزِ ۱۳۴۴ به نمایش درنیامد؛ و این زمانی بود که گروهِ هنرِ ملّی از نمایشِ غروب در دیاری غریب و قصّه‌ی ماه پنهان در پاریس بازگشته بود، و در تدارکِ جشنوارهٔ نمایش‌های ایرانی برای گشایشِ تالار ۲۵ شهریور پهلوان اکبر می‌میرد را برای نمایش برگزیده بود. در این میان بیضایی در سالِ ۱۳۴۳ هشتمین سفر سندباد را نیز نوشته بود، ولی منتشر نکرده بود مگر به صورت شصت نسخهٔ پلی‌کپی.

کامیابیِ پهلوان اکبر می‌میرد در جشنوارهٔ مهرِ ۱۳۴۴ و اجرای عمومی در دی و بهمن چشمگیر بود – شاه نیز شبی به تماشای این نمایش به تالار ۲۵ شهریور رفت – و بیضایی را همچون نمایشنامه‌نویسی پیشرو تثبیت کرد. بیضایی، که هنوز امکانِ کارِ سینمایی نیافته بود، اینک در نمایشنامه‌نویسی پایگاهی بلند داشت.

همین سالِ ۱۳۴۴، پیش از نمایشِ پهلوان اکبر می‌میرد، در جریانِ نمایش‌های گروه هنر ملّی در آبادان، بیضایی با منیراعظم رامین‌فر، خواهرزادهٔ عبّاس جوانمرد، ازدواج کرد؛ که حاصلش سه فرزند به نام‌های نیلوفر (۱۳۴۵) و ارژنگ (۱۳۴۶، مُرده در صدروزگی) و نگار (۱۳۵۱) بود. نمایشنامهٔ دنیای مطبوعاتی آقای اسراری نیز کارِ همین سال است.

سالِ ۱۳۴۵ بیضایی نخستین بار کارگردانی را تجربه کرد: قصد داشت از پشت شیشه‌های اکبر رادی را بر صحنه برد، که نشد؛ و اواخرِ اسفند نسخه‌ای از عروسکها را برای تلویزیون کارگردانی کرد که نخستین بار در فروردینِ سالِ بعد پخش شد.

در سالِ ۱۳۴۶، که پخشِ تلویزیونیِ عروسکها نویدِ کارهای بیشتری در تلویزیون می‌داد، دو طرحِ فیلمِ بیضایی در تلویزیون ملّی ایران گم شد و بدین ترتیب عروسکها شد نخستین و واپسین کارِ تلویزیونی بیضایی. با این همه، بهار این سال دو نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ایِ ضیافت و میراث را نوشت، که در پاییز با هم در تالار ۲۵ شهریور به نمایش درآورد. این نخستین نمایشِ زنده‌ای بود که بیضایی کارگردانی می‌کرد. همین سال چهار صندوق را نیز نوشت و در زمستان در نخستین شمارهٔ دفترهای زمانه منتشر کرد.

بیضایی یکی از چهل‌ونُه پایه‌گذارِ کانون نویسندگان ایران در سالِ ۱۳۴۷ بود. او با هشت نویسندهٔ دیگر بانی هیئتِ مؤسّسِ کانون شد و سپس عضوِ علی‌البدلِ هیئتِ دبیرانِ کانون. از سالِ ۱۳۴۸ نیز به دعوتِ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. در اواخرِ دههٔ ۱۳۴۰ گروهِ دوّمِ هنرِ ملّی تشکیل شد و در چند سالی که بود سرپرستیش با بیضایی بود.

سالِ ۱۳۴۹ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سبب شد تا بیضایی دو کارِ نکرده را نخستین بار بیازماید: داستان نوشتن برای کودکان و فیلم‌سازی. حقیقت و مرد دانا را به خواهشِ فیروز شیروانلو نوشت؛ و این نخستین و واپسین آزمونش در این کار بود؛ ولی فیلم‌سازی همان بویه‌ای بود که از نوجوانی در پی‌اش بود و یک بار هم به‌طوری محدود با یک دوربین ساده دست داده بود، ولی این بار می‌توانست فیلمی برای نمایش روی پردهٔ بزرگ بسازد. حاصلِ کار عمو سیبیلو شد، که راهی بود برای آن که بیضایی سرانجام بتواند کارِ سینمایی کند. فیلم‌سازی جدّی‌ترش از دههٔ ۱۳۵۰ مقدور شد، ولی همچنان نشد که فیلمنامهٔ بزرگی چون عیّار تنها را فیلم کند.

قدرِ کارِ نمایشیِ بیضایی و همالانش در این دهه از همان زمان شناخته و مشهور بود، به طوری که رضا براهنی و محمود دژکام در زمستانِ ۱۳۵۲ سخن از این گفتند که پیش از دههٔ ۱۳۴۰ نمایشنامه‌نویسیِ قابلِ اعتنایی در ایران رایج نبود و ساعدی و بیضایی و رادی سرآمدان و بنیادگذارانِ صورتِ برومندِ این گونه در ادبیاتِ فارسی بوده‌اند. اکبر رادی هم همین نظر را در سالِ ۱۳۴۷ بیان کرده بود؛ و در واقع جلال آل احمد از ۱۳۴۳ ظهورِ ساعدی و رادی و بیضایی را نوید داده و «طالع خجسته‌ای برای نمایش» دیده بود. با این همه، سنّتِ تاریخ‌نگاریِ منسوب به دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران، مثلاً در کارِ محمّدرضا شفیعی کدکنی و ایرج پارسی‌نژاد. اغلب این قدر را چنین نشناخته، و گاه به همین خاطر طعنِ ناقدانی را هم برانگیخته است. ولی بیضایی بارها از کارِ بسیاری از نمایشنامه‌نویسانِ فارسی‌زبانِ پیش از خود به نیکی و شایستگی یاد کرده و کارش را گفتگویی فرهنگی با پیشینیان و هم‌روزگارانِ حرفه‌ایِ خود می‌دانسته است.

دههٔ انقلاب: استادی در دانشگاه، و سینمای حرفه‌ای

پس از ساختِ فیلمِ کوتاهِ عمو سیبیلو در سالِ ۱۳۴۹، نخستین فیلمِ بلندش را در سالِ ۱۳۵۰ ساخت: رگبار. فیلمنامهٔ کاملی در دست نبود، ولی این یگانه داستانی بود که کسی حاضر می‌شد پشتیبانِ ساختش باشد. در واقع بیضایی در دههٔ ۱۳۵۰ پیش از همه در پیِ ساختنِ عیّار تنها بود، که دست نداد. با این همه باربد طاهریِ تهیه‌کننده هزینه‌های رگبار را به هنگام تأمین نمی‌کرد و بیضایی برای به انجام رسیدن فیلم از پدرش پول قرض کرد. رگبار در جشنوارهٔ فیلم سپاسِ سالِ ۱۳۵۲ بهترین فیلم شناخته شد و پس از جشنواره صدهزار تومان از دفتر مخصوص فرح پهلوی به تهیه‌کننده‌اش رسید، و بدونِ فروشِ گیشه (که رضایت‌بخش نبود) سود کرد؛ ولی هنگامی که طاهری به خاطر بدهی به زندان افتاد، روزنامه‌ها شهرت دادند که «تهیه‌کنندهٔ رگبار» ورشکسته شده. این مسئله موجب بدنامی بیضایی همچون فیلم‌سازی شد که فیلم‌هایش کم‌فروش و زیان‌ده است. سایهٔ این بدنامی تا سی سال بر سر بیضایی ماند، تا هنگامی که سگ‌کُشی رکوردِ فروشِ سالِ ۱۳۸۰ را شکست.

تیرماهِ سالِ ۱۳۵۲ بیضایی با عزّت‌الله انتظامی، داریوش مهرجویی، علی نصیریان، هژیر داریوش، منوچهر انور، اسفندیار منفردزاده، علی حاتمی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، هوشنگ بهارلو، بهروز وثوقی، زکریا هاشمی، پرویز صیّاد، نعمت حقیقی و احتمالاً داوود رشیدی از سندیکایِ هنرمندانِ فیلمِ ایرانی استعفا داد؛ و این گروه کانون سینماگران پیشرو را تشکیل داد. سپس‌تر بعضِ تاریخ‌نگارانِ سینما فیلم‌های نوجو و نوآیینِ این دوره، از جمله کارهای بیضایی و همین «سینماگران پیشرو»، را، به تقلید از اصطلاحِ «موج نوی فرانسه»، «موج نوی سینمای ایران» نامیدند، و آن را جنبشی ضدّ سینمای عامّه‌پسندِ ایران («فیلمفارسی») دانستند. سالِ بعد بیضایی از کانون سینماگران پیشرو نیز کناره‌گرفت.

. . . استاد تئاتر شرق بود. . . . اولین باری که بیضائی را سر کلاس دیدیم یک شلوار جین تنش بود با یک تی‌شرت معمولی! پشت میز هم ننشست، بلکه نشست روی آن. . . . فکر می‌کنم ۳۲ سالش بود. . . .

سوسن تسلیمی، اواخرِ دههٔ ۲۰۰۰ یا سالِ ۲۰۱۰ میلادی

بیضایی در سالِ ۱۳۵۲ از ادارهٔ برنامه‌های تئاتر به دانشگاه تهران، که از سالِ ۱۳۴۸ درش درس می‌داد، منتقل و استادیارِ تمام‌وقتِ نمایش در دانشکدهٔ هنرهای زیبا و مدیرِ دپارتمان هنرهای نمایشی شد. ترقّی چشمگیرِ نمایشِ دانشگاهی در همین اوان آغاز شده بود: گروه‌های دانشجویی مثلِ گروه تئاتر پیاده نمایش می‌دادند و گروه‌های خارجی هم به دانشگاه رفت‌وآمد داشتند. بیضایی در دانشگاه بیشتر نمایشِ مشرق‌زمین درس می‌داد. به جز استادانی چون پرویز ممنون و حمید سمندریان که هم‌زمان با خودش یا از پیش‌تر در دانشگاه بودند، بیضایی هوشنگ گلشیری و داریوش آشوری و محمّد کوثر و حسینعلی طباطبایی و شمیم بهار و حسین پرورش و شاهرخ مسکوب و گلی ترقّی و غفّار حسینی و پرتو نوری علاء و آربی اوانسیان و مهرداد بهار و چند تن دیگر را به کار گرفت و نسلی از هنرمندانِ ایران در این دانشگاه تربیت شد. غیر از مستمعانِ آزادِ درس‌هایش (مثلاً فاطمه معتمد آریا و کامبوزیا پرتوی)، از شاگردانش در دانشگاه می‌شود عزّت‌الله انتظامی و جمشید لایق و هادی مرزبان و سوسن تسلیمی و احمد آقالو و گلچهره سجّادیه و امین تارخ و مسعود کرامتی و محمود بهروزیان و داوود فتحعلی‌بیگی و اصغر همّت و رضا کیانیان و صدیق تعریف و کیهان رهگذار و سهیلا نجم و جمشید گرگین و رضا فیّاضی و مجید قنّاد و رضا بابک و علیرضا مجلّل و رضا قاسمی و یاسمن آرامی و حمید حمزه و قطب‌الدّین صادقی و حمید احیاء و سهیل پارسا و پرویز پورحسینی و علی عمرانی و علاءالدّین رحیمی و قاضی ربیحاوی و آتیلا پسیانی را نام برد. غریب‌پور یاد کرده که در سالِ ۱۳۵۲ بیضایی هزینهٔ جشنی یک‌هفته‌ای در دانشگاه تهران دربارهٔ خیمه‌شب‌بازی را از حسابِ شخصیِ خود پرداخت. بیرون از دانشگاه تهران نیز شاگردانِ فراوانی نزدِ بیضایی آموزش دیدند. علی ژکان و سعید تشکّری و حمید امجد و آذردخت بهرامی و محمّدرضا زائری و نادر سلیمانی و متین نصیری‌ها از این جمله‌اند. بعضی از این شاگردان در نمایشِ آثارِ بیضایی با همکاری خودش یا جداگانه کوشش‌ها کردند؛ مثلاً نمایشِ آهو از روی نوشتهٔ بیضایی در تالار مولوی در ۱۳۵۷ به کارگردانیِ حمید حمزه معروف است.

در میانه‌های همین دهه بود که به دعوتِ مرکز فرهنگ مردم درس‌هایی در فرهنگِ عامّه نیز برگزار کرد.

«در موقعیت تئاتر و سینما»

پاییزِ ۱۳۵۶ با شب‌های نویسندگان و شاعران ایران فرارسید و بیضایی در شبِ سوّم، ۲۰ مهر، در حضورِ حدودِ هشت‌هزار نفر در باغ انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان در تهران به ارتجال سخن راند. متنِ ویراستهٔ سخنانش در کتاب ده شب (۱۳۵۷) چاپ شد و به نام «در موقعیت تئاتر و سینما» نامور شد. او پس از شِکوه از سانسورِ دولتی، از فشارِ سانسورِ اجتماعی سخن گفت؛ و از این حیث سخنانش با سخنرانانِ دیگر تفاوت‌های بنیادین داشت. در پایانِ سخن چنین گفت:

این سالی بود که نمایشِ ندبه مجالِ اجرا نیافت و فیلمِ کلاغ ساخته شد؛ که سالِ بعد به آتش‌سوزی سینماها خورد و کم دیده شد. چریکه‌ی تارا (۱۳۵۷) فیلمِ بعدی بود که در ایران به نمایش عمومی در نیامد؛ ولی بیضایی آن را در بخشِ «نوعی نگاه» ِ جشنوارهٔ فیلم کن ۱۹۸۰ به نمایش درآورد.

بیضایی در سالِ پیروزیِ انقلاب از کانون نویسندگان کناره‌گرفت. پس از سقوطِ پهلوی روح‌الله خمینی، و به پیروی از او اغلبِ انقلابیان نیز، دیگر با تئاتر و سینما مخالفتِ اساسی نکردند: در پاییزِ ۱۳۵۸ مرگ یزدگرد در تهران بر صحنه رفت و سالِ ۱۳۶۰ بیضایی از این نمایشنامه فیلمی ساخت که توقیف شد. نوع روایتگری در مرگ یزدگرد و استفاده از قضاوت‌های گوناگون پیرامون یک رویداد، به باور شمار زیادی از منتقدان، متأثر از راشومون اثر آکیرا کوروساوا است همچنان که به طور کل از علاقه وافر بیضایی به کوروساوا سخن رفته است.

پس از مرگ یزدگرد: فیلم‌سازی در سال‌های جنگ و سفرِ نافرجام

در انقلابِ فرهنگیِ ایران در سالِ ۱۳۶۰ بیضایی پس از بیست سال کارِ دولتی از دانشگاه تهران اخراج شد. حمید سمندریان در توضیحِ چگونگیِ خرابیِ کارِ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران در سال‌های پس از انقلابِ ۱۳۵۷ رفتنِ بیضایی را علّتی اساسی دانسته‌است: «دو ماه به بازنشستگی بهرام بیضایی مانده بود که حکم اخراجش آمد.» در همین دوره بود که دخترش، نیلوفر، گرفتاری سیاسی پیدا کرد و سرانجام ایران را، به مقصدِ آلمان، ترک کرد: نخستین عضو از خانواده‌ای که در سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ به اروپا کوچید و بهرام بیضایی را تنها گذاشت. در سالِ ۱۳۶۵، که پدرش درگذشت، فیلمنامهٔ دیباچه‌ی نوین شاهنامه را نگاشت. ذکایی بدونِ سنگِ قبر در لعنت‌آباد به خاک سپرده شد.

پس از فیلمِ مرگ یزدگرد بیضایی باشو، غریبه‌ی کوچک و شاید وقتی دیگر را ساخت. امکان فیلم کردنِ فیلمنامهٔ روز واقعه فراهم نشد و سپس‌تر با کارگردانیِ دیگری به همین نام فیلم شد.

میانِ رفتن و ماندن – درنگی در سوئد

سالِ ۱۳۶۷ بیضایی داراییش را به تدریج در تهران فروخت و در پیِ خانواده به آلمان رفت. آنجا ویزای سوئد گرفت تا در سوئد به همسر و دخترِ دوّمش و سوسن تسلیمی و دخترش بپیوندد. در زمستانِ سردِ شمالی، چون که در دانمارک از قطار پیاده شده بود، ناگزیر تا مرزِ سوئد پیاده رفت؛ و در مقصد از کمردرد بستری شد. دو فیلمنامهٔ آقای لیر و برگی گم‌شده از اوراق هویت یک هموطن آینده و نیز نمایشنامهٔ جنگنامه‌ی غلامان کارِ این دورهٔ دوری از ایران است. طومار شیخ شرزین را هم در این زمان در استکهلم منتشر کرد. سرانجام از این مهاجرت پشیمان شد و سالِ بعد به تهران بازگشت؛ و چون به فرودگاه مهرآباد رسید، حتّی پولِ کرایه نداشت که به خانهٔ پدری برود!

در همین اوان بود که از منیراعظم رامین‌فر جدا شد. در مستندی با نام عیّارِ تنها از عشق به هر دو همسرش سخن گفته و تأکید کرده که دلیل جدایی‌اش از همسر اول این بود که او نمی‌خواست بیضایی در سینما و تئاتر کار کند.

از پایانِ جنگ تا زمانهٔ تکنوکراسی: مسافران و ترکِ دوبارهٔ ایران

سالِ ۱۳۶۸ بیضایی به ایران برگشت و مسافران را از روی پیش‌نویسی کهنه از سالِ ۱۳۵۴ نوشت و ساخت. در اواخرِ دههٔ ۱۳۶۰ در خانهٔ روشنک داریوش با شهلا لاهیجی آشنا شد و بدین واسطه انتشارات روشنگران و مطالعات زنان شد ناشر تقریباً همهٔ کتاب‌هایش. سالِ ۱۳۷۱ با مژده شمسایی ازدواج کرد؛ که فرزند آخرش، نیاسان، را در ۱۳۷۴ زاد. در این طول این دوره نیز آثار او توسط گروه‌های شاخص گوناگون کار و اجرا می‌شد. از جمله در سال ۱۳۷۰ در دهمین جشنواره تئاتر فجر که مرگ یزدگرد توسط گلاب آدینه کارگردانی شد و به روی صحنه رفت.

میانِ ماندن و رفتن – استراسبورگ

ساختِ چه کسی رئیس را کشت؟ ممکن نشد و سالِ ۱۳۷۵ بیضایی به دعوتِ پارلمان بین‌المللی نویسندگان در استراسبورگ اقامت نمود.

بازگشت به ایران در دولتِ خاتمی: سگ‌کُشی پس از دَه سال

با گشایشِ فضای سیاسی و فرهنگی در سرآغازِ ریاست جمهوری سید محمّد خاتمی در سالِ ۱۳۷۶، بیضایی به ایران بازگشت و پس از هجده سال دوری از صحنه نمایشِ بانو آئویی نوشتهٔ میشیما یوکیو و نیز کارنامه‌ی بندار بیدخش را هم‌زمان در سالن چهارسو و سالن قشقایی واقع در تئاتر شهر تهران نمایش داد. بیضایی پس از نمایشِ مرگ یزدگرد در پاییزِ ۱۳۵۸ تا نزدیکِ دو دهه بعد نتوانسته بود نمایشی بر صحنه برد − چنان‌که در این میانه محمّد حقوقی به لحنی که خالی از افسوس نمی‌نماید نوشت که کارِ بیضایی «با آخرین نمایشنامهٔ ارجمند خود «مرگ یزدگرد»» متوقّف شد و او «یکباره به سینما روی آورد».

سالِ ۱۳۷۷ نمایشنامهٔ مجلس قربانی سنمّار را نوشت، که هرگز مجالِ اجرایش را نیافت. سپس فیلمنامهٔ گفتگو با باد را نوشت و همین سال همچون بخشی از قصّه‌های کیش ساختش.

اواخرِ دههٔ ۱۳۷۰ الزامِ دریافتِ پروانهٔ فیلمنامه از وزارت ارشاد پیش از ساخت فیلم منتفی شد و، بدین ترتیب، در سالِ ۱۳۷۸ ساختنِ فیلمِ سگ‌کُشی آغاز شد. سالِ بعد فیلم کامل شد و به نوزدهمین دورهٔ جشنوارهٔ فیلم فجر رسید و فیلمِ برگزیدهٔ تماشاکُنان شد و جایزه‌های دیگری برای فیلمنامه و بازیگری و فیلمبرداری و طرّاحی صحنه و لباس گرفت. همین سال، یعنی ۱۳۷۹، بود که بیضایی نمایشنامهٔ مجلس ضربت زدن را نیز نوشت؛ ولی هرگز نتوانست بر صحنه برد.

بیضایی در آغازِ سال ۱۳۸۰ یک ماه به ژاپن رفت و توشه‌ای را که از نوجوانی از نمایشِ ژاپنی اندوخته بود پربارتر ساخت. ولی این خوشی دیری نپاییدش؛ و در بازگشت درگیرِ مسائلی شد که برای سگ‌کُشی پیش آمده بود: «در غیاب او شریک مالی کوشیده بود با قراردادهایی «سگ‌کشی» را از دست او خارج کند و بیضایی را وادارد که پنجاه دقیقه از فیلم را حذف کند.» بیضایی زیرِ بار نرفت، ولی فیلم هم به ترتیبِ دلخواه به نمایش‌های خارجی نرسید. با این همه نسخهٔ کاملش در ایران به نمایش درآمد و قبولِ فراوان یافت و پرفروش‌ترین فیلم سالِ ۱۳۸۰ شد. در ماهِ آبان مادرش، نیّره موافق، درگذشت و نزدیکِ ذکایی به خاک سپرده شد.

دههٔ ۱۳۸۰: از شب هزارویکُم تا وقتی همه خوابیم و هجرت

شب هزارویکُم را در پاییزِ ۱۳۸۲ در تالارِ چهارسوی تئاتر شهر تهران اجرا کرد.

در تابستانِ سالِ ۱۳۸۴ نمایشِ مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین را، که نمایشنامه‌اش را با نیم‌نگاهی به قتل‌های زنجیره‌ای دههٔ ۱۳۷۰ ایران نوشته بود، در سالنِ اصلیِ تئاتر شهرِ تهران بر صحنه بُرد که استقبال چشمگیری دید، امّا اجرایش پس از ۲۴ شب، به علّتی ناگفته، به اجبار متوقّف گردید.

روزِ ۵ دیِ ۱۳۸۵ جشنِ تولّدِ شصت‌وهشت‌سالگی بیضایی در شبی از شب‌های مجلّهٔ بخارا در تالارِ بتهوونِ خانهٔ هنرمندان ایران در تهران برگزار شد. جمعیت انبوهی سالن‌ها و راهروهای ساختمان را آکند و مراسم با تأخیر آغاز شد.

نمایشِ بعدیِ بیضایی افرا؛ یا روز می‌گذرد بود که در زمستانِ ۱۳۸۶ در تالار وحدتِ تهران به صحنه رفت و با موفقیت و استقبالِ کم‌نظیر تماشاکُنان مواجه شد و شد واپسین نمایشش در ایران. افتتاحِ این نمایش چند شب پس از مرگِ اکبر رادی، که افتاد به سالگردِ تولّدِ بیضایی، بود؛ و این بیضایی را سخت منقلب کرده بود. او این نمایش را به رادی تقدیم کرد.

سالِ ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ وقتی همه خوابیم ساخته شد و در سالِ ۱۳۸۷ روی پرده رفت؛ ولی سالِ ۱۳۸۸ سهراب‌کُشی به جشنوارهٔ تئاتر فجر نرسید.

بیرون کشیدن از این ورطه رختِ خویش
انسینا کمونز، مرکزِ برنامه‌های مطالعاتِ جهان (از جمله ایران‌شناسی) دانشگاه استنفورد از سالِ ۲۰۱۹ میلادی. از نیمهٔ سالِ ۱۳۸۹ بیضایی به دانشگاه استنفورد رفت و، پس از نزدیکِ سی سال، استادی در دانشگاه را از سر گرفت. از این زمان بسیاری در ایران خواستارِ بازگشت و فراهم شدنِ امکانِ کارش شدند. مثلاً علی نصیریان در گفتگویی گفت: «. . . بیضایی باید برگردد. چه کار می‌کند در استنفورد؟ . . .» ولی بیضایی و دوستانش هر چه کوشیدند تا مگر بتوانند فیلمی در ایران بسازند، نشد؛ و او برنگشت. سپیده خسروجاه دربارهٔ حضورِ بیضایی در آمریکا گفته: «آقای بیضایی به جامعه ایرانی کالیفرنیا عمق فرهنگی بخشید.»

پس از فیلمِ وقتی همه خوابیم بیضایی کوشید تا تاراج‌نامه و سهراب‌کُشی را به نمایش درآورد، ولی نشد. پس از این کوشش‌های نافرجام، و پس از آزارهای فراوان از زندگی تحتِ نظارتِ پلیسی تا تماس‌های تلفنی تهدیدآمیز و محرومیت‌های گوناگونِ اجتماعی برای خود و خانواده‌اش، بیضایی سفر را برگزید: اواخرِ مردادِ ۱۳۸۹ به اروپا و از آنجا به دعوتِ بخشِ ایران‌شناسیِ دانشکدهٔ انسانیات و علوم دانشگاه استنفورد همراهِ همسر و پسرش به ایالاتِ متّحدهٔ آمریکا رفت و در بخشِ مطالعاتِ ایرانیِ این دانشگاه مشغولِ تدریس و تحقیق شد.

از نیمهٔ ۱۳۸۹: سال‌های آمریکا و نمایش در دانشگاه

پس از سال‌ها استادی در دانشگاه و غیر از دانشگاه و انبوهی پژوهشِ تاریخی منتشرشده و نشده در ایران، بیضایی دوّمین استادِ مدعوِ کرسیِ بیتا دریاباریِ برنامهٔ ایران‌شناسیِ دانشگاه استنفورد (پس از دیک دیویس) شد و یک‌ساله به آمریکا رفت؛ ولی به خواهشِ عبّاس میلانی، مدیرِ برنامهٔ ایران‌شناسی استنفورد، همان‌جا ماند و تدریس و تحقیق و نمایشِ نمایشنامه‌هایش را در سالیانِ بعد پی‌گرفت؛ و نمایش در ایران، سینما در ایران و هنر ایرانی در مهاجرت از درس‌هایی است که در این دانشگاه داده‌است. در این مدّت کوشش‌های دوستداران برای بازگرداندنش به ایران بی‌نتیجه ماند.

سالِ ۱۳۹۱ پژوهشِ مفصّلش دربارهٔ هزارافسان را پس از چند سال انتظارِ پروانهٔ نشر چاپ کرد. هِزاراَفسان کجاست؟ پیش‌تر در ۱۳۸۴، چندی پس از نمایشِ شب هزارویکُم و اندکی پس از انتشارِ پارهٔ نخستش در همان سالِ ۱۳۸۳ که ریشه‌یابیِ درخت کهن نام داشت، نوشته شده بود و بنا بود به نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اردیبهشتِ ۱۳۸۵ برسد، ولی انتشارش تا بهارِ ۱۳۹۱ پس‌افتاد.

. . . بیضایی هیچگاه آنقدر که استحقاقش را داشت، مورد حمایت قرار نگرفت. او اکنون در کالیفرنیا زندگی می‌کند . . .

مارتین اسکورسیزی، ۱۳۹۲

بیضایی از سالِ ۱۳۹۱ نمایش‌هایی در آمریکا اجرا کرده‌است. سایه‌بازی جانا و بلادور که در تیرماهِ ۱۳۹۱ در مرکز اجتماعات محلّی کابرلی به نمایش درآمد نخستین از این نمایش‌هاست. پس از نمایشنامه‌خوانیِ آرش در سالِ بعد و گزارش ارداویراف در ۱۳۹۳ نمایشِ بعدیِ بیضایی طرب‌نامه بوده‌است که در سالِ ۱۳۹۵ در کالج دی انزا بر صحنه رفت.

بیضایی در سالِ ۱۳۹۵ دکتریِ افتخاریِ دانشگاه سنت اندروز را به خاطرِ مشغلهٔ تمرینِ نمایشِ طرب‌نامه نپذیرفت؛ ولی سالِ بعد در سنت اندروز حاضر شد و در جشنی پس از نیمروزِ ۱ تیر از مینگیس کمبل افتخاراً دکتری عالی ادبیات گرفت. پس از مراسم نیز سمپوزیومی چندروزه در بررسیِ آثارش در همین دانشگاه برپا شد.

در زمستانِ ۱۳۹۶ تمرینِ نمایشِ چهارراه سرگرفت؛ که در نوروزِ ۱۳۹۷ در دانشگاه استنفورد به نمایش درآمد. در زمستانِ ۱۳۹۷ بیضایی تدارکِ نمایشِ جدیدی را آغاز کرد: داش آکل به گفته‌ی مرجان. این نمایش به اجرا در نوروزِ ۱۳۹۹ نرسید؛ دستِ کم به خاطرِ تعطیلیِ دانشگاه استنفورد در دنیاگیری کروناویروس در منطقهٔ خلیج سان فرانسیسکو.

در شهریورِ ۱۳۹۹ فیلمنامهٔ ماهی، که از ۱۳۸۳ که نوشته شد در ایران پروانهٔ نشر نگرفته بود، در سان فرانسیسکو منتشر شد: یگانه کتاب از شصت‌وشش کتابِ منتشرشدهٔ بیضایی در آستانهٔ قرن پانزدهم هجری خورشیدی که از نظرِ دولتِ ایران در این زمان ممنوع بوده‌است. در این زمان بسیاری از کتابفروشی‌های بزرگِ فارسی قفسه‌ای مخصوصِ آثارِ بیضایی داشته‌اند؛ و چند کتابِ منتشرنشده و چند فیلمِ بیضایی نیز در ایران در توقیفِ دولت بوده‌است.

کارنامه

کارهای بیضایی را می‌شود به تفکیکِ شیوه چند دسته کرد. اینجا کارنامهٔ بیضایی به پنج بخشِ فیلم و نمایش و کتاب و سخنرانی و بایگانیِ دست‌نوشته‌ها و یادگارها به اضافهٔ فهرستی از کارهای ناتمامش بخش شده‌است.

فیلم‌ها

بیضائی همه‌فن‌حریف است: نویسندهٔ نمایشنامه و نمایش عروسکی، مقاله‌نویس، نویسندهٔ داستان، کارگردان تئاتر، همچنین منتقد سینمایی بوده و تجربهٔ سینما را در سال ۱۹۵۵ با ساختن فیلمی ۸میلیمتری آغاز کرده‌است. . . . هر بار و هدف هر چه باشد، این کلّ فرهنگ غنی اوست که به نمایش گذاشته می‌شود.
—رافائل بسان، حدودِ ۱۹۸۰ میلادی، ترجمهٔ احمد میرعلایی و انور میرعلایی

نوشته‌ها


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند