فرهاد اگر زنده میماند تا حرفهای اباذری را بشنود روز گذشته ۷۵ساله میشد. او که عقیده داشت هنرمند اگر بخواهد هنرش را حفظ کند خودش از بین میرود و اگر بخواهد خودش را زنده نگه دارد باید هنرش را فدا کند، حالا نیست تا ببیند نسلی که اعتقاد به حفظ هنر تا پای از بین رفتن هنرمند دارد دیگر زنده نیست. نسلی حالا روی کار است که حفظ خودش را تا پای ابتذال هنرش در اولویت میداند. از زمانه فرهاد چهاردهه گذشته و در این دهه خوانندگان با پول ساخته میشوند. پول ترانه میآورد، شاعر میآورد. هنرمند میسازد. کسی اگر از طرز فکر فرهاد بویی برده باشد، یک صدای بیصداست. جای او میان فریادها و بالا و پایین پریدنها روی استیج نیست.
صحبت از فرهاد که درس موسیقی را در آلمان خوانده بود و به ایران برگشته بود صحبت از یک نسل تقریبا منقرض شده است که با هنر و دانش پا به یک عرصه میگذارد و تمام دگرگونیها را تاب میآورد تا هنرش باقی بماند. صحبت از عشقی است که حتی انقلاب و کنار گذاشتن هنرمندان آن را خاموش نمیکند، حتی شده با یک پیانو روی سن صدایش را ماندگار میکند. نه انقلاب و نه شهرت چهره بعضی آدمها را عوض نمیکند؛ آدمهایی که تعدادشان بسیار کم است و بهترین آنها ۹ سال پیش در خاک غربت برای همیشه به خواب رفت.
فرهاد، پیش از انقلاب
سرآغاز خوانندگی فرهاد در نوجوانی با گروه «چهار بچه جن» بود. این گروه با فرهاد و چند نفر از هممحلیهایش که ارمنی بودند، شکل گرفت. در سالهای مدرسه استعداد او در زمینه ادبیات آشکار و ادبیات تبدیل به دلمشغولی او میشود و در آستانه ورود به دبیرستان تمایل به تحصیل در رشته ادبیات پیدا میکند.
اما علیرغم نمرات ضعیفش در دروسی غیر از ادبیات و زبان انگلیسی، مخالفت عموی بزرگش در غیاب پدر، او را مجبور به ادامه تحصیل در رشته طبیعی میکند و عاقبت دلسپردگی به ادبیات و بیعلاقگی به دروس مورد علاقه عمویش سبب میشود در کلاس یازدهم ترک تحصیل کند.
پس از ترک تحصیل با یک گروه نوازنده ارمنی آشنا میشود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را میآموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت میکند.
گروه راهی جنوب میشود تا در باشگاه شرکت نفت برنامه اجرا کنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه غیبت خواننده گروه از فرهاد میخواهد تا او جای خواننده را پر کند.
وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح کلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در کار او موثر بود که وقتی ترانهای به زبان ایتالیایی، فرانسوی و یا انگلیسی اجرا میکرد کمتر کسی باور میکرد که زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد.
مدتی بعد فرهاد فعالیت انفرادی خود را آغاز میکند و برای اولین بار در سال ۴۲ راهی برنامه تلویزیونی «واریته استودیو ب» میشود و مخاطبان بیشتری مییابد. مدتی بعد فرهاد در یکی از کنسرتهای بزرگی که به مدیریت مجله «اطلاعات جوانان» در امجدیه برگزار شد هنرنمایی کرد. در این برنامه فرهاد چند ترانه با گیتار اجرا میکند و بیش از پیش مورد توجه تماشاگران قرار میگیرد. از سال ۴۵ همکاری فرهاد با «black cats» در کلاب کوچینی آغاز میشود. شهبال شبپره (پرکاشن)، شهرام شبپره (گیتار)، هامو (گیتار)، حسن شماعیزاده (ساکسیفون) و منوچهر اسلامی (ترومپت) و فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گیتار و پیانو.
منوچهر اسلامی که از فرهاد به عنوان پایه اصلی Black Cats یاد میکند با اشاره به استعداد فرهاد میگوید: «فرهاد با اینکه نت نمیدانست و موسیقی را از راه گوش آموخته بود نیاز چندانی به تمرین نداشت. او با چند بار زمزمه کردن شعر، ساز و صدایش را با بقیه گروه هماهنگ میکرد. در واقع او به احترام دیگر اعضا در جلسات تمرین حاضر میشد.
یک بار گروه برای اجرا به هتل خورشید اهواز رفته بود که چون خوانندهای نداشتند در آخرین لحظه قرار شد فرهاد آواز بخواند. بعد از آن فرهاد به کافهها و رستورانها رفت و در آنجا به نوازندگی و خوانندگی پرداخت. او آثار بزرگان موسیقی راک و بلوز را کاور میکرد و همواره مورد تحسین قرار میگرفت.
فرهاد در سال ۴۹ با موسیقی فیلم «رضا موتوری» فارسی خواندن را آغاز کرد. اسفندیار منفردزاده درباره انتخاب فرهاد گفته که پس از فیلم قیصر در آن زمان به دنبال صدایی خاص میگشته و چون یکبار صدای فرهاد شنیده بود، او را انتخاب کرد اما فرهاد مطمئن نبود که میتواند فارسی بخواند در نتیجه منفردزاده به او قول میدهد اگر از نتیجه کار راضی نبود، آن را پاک کند. البته هرگز چنین نشد چراکه این اثر به یکی از ماندگارترین آثار فرهاد تبدیل شد و فرهاد هم از آن راضی بود.
چند ماه بعد و در پی حمله چند چریک به پاسگاه ژاندارمری در سیاهکل و علنی شدن مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی، اسنفدیار منفردزاده که به جریانهای چپ گرایش داشت، تصمیم گرفت آهنگی برای این واقعه بسازد.
اسنفدیار منفرزاده میگوید زمانی که از شهیار قنبری خواست ترانهای در مورد دلگیر بودن غروب جمعه بسراید و از فرهاد خواست این ترانه را بخواند، به آنها نگفت که این آهنگ را برای سیاهکل ساخته و این موضوع فقط در ذهن او بوده است. فرهاد هم در مصاحبهای تایید کرده با اینکه با توجه به جو زمانه و گرایشهای منفردزاده حدسهایی میزده اما هیچ وقت در این مورد صحبتی بین آنها نشده است. ترانه «جمعه» ابتدا تهیهکننده پیدا نمیکرد اما خیلی زود تبدیل به یکی از پرفروشترین صفحههای موسیقی ایران شد.
فرهاد پس از قطعه جمعه در جامعه به عنوان خوانندهای معترض و سیاسی شناخته شد و از سوی دیگر بسیار شهرت یافت. این شهرت باعث فعالیت بیشتر او نشد و او تا سال ۵۷ تنها یازده قطعه دیگر منتشر کرد.
سه سال بعد از انتشار جمعه، منفردزاده اینبار با شعری از احمد شاملو به سراغ فرهاد رفت. شعری که با مطلع «کوچهها باریکن دکونا بسته، خونهها تاریکن طاقا شکسته، از صدا افتاده تار و کمونچه، مرده میبرن کوچه به کوچه»، آشکارا در انتقاد از وضع جامعه آن دوران ایران بود. این آهنگ که «شبانه» نام داشت با استقبالی کمنظیر روبهرو شد. حتی قیمت بیشتر از معمول آن هم باعث نشد دانشجویان و جوانان از خریدن آن منصرف شوند.
خسرو لاوی، مدیر استریو دیسکو که منتشرکننده این آهنگ و تمامی کارهای فرهاد در فاصله سالهای ۵۰ تا ۵۷ بوده، میگوید: بعد از آن که ساواک این صفحه را جمع کرد، دانشجویان جلدهای خالی صفحه شبانه را به چند برابر قیمت خود صفحه میخریدند.
بعد از این وقایع ممیزی برای فعالیت هنرمندان بسیار زیاد شد و به همین نسبت انتشار کارهای سیاسی و اعتراضی غیرممکنتر میشد البته همچنان در طول این مدت آثار معترض بسیاری تولید شد.
فرهاد، پس از انقلاب
پوران گلفام نیز درباره فعالیت همسرش پس از انقلاب میگوید: «فرهاد بعد از انقلاب را وقتی دیدم که گیتاری داشت که گوشه اتاق داشت خاک میخورد. چون که آن زمان اصلا اجازه کار نداشت و در حالی که فرهاد موسیقی را خیلی خیلی دوست داشت. در واقع وجودش موسیقی بود ولی آنچه که مسلم است این است که فرهاد بعد از انقلاب، درست با انقلاب، شاید یک جهش بزرگی کرد. اگر به او میگفتند آهنگی بخوان، نگاه میکرد به شعر و میگفت شعر نباید تاریخ مصرف داشته باشد. باید یک چیزی بخوانم که همیشگی باشد. برای همین هم، به نظر من فرهاد روی آورد به چیزهایی که ماندگارتر و عمیقتر باشد و از آن حالت کمی شعاری، یا به قول دوستانم که کارهای قبل از انقلاب فرهاد را میپسندند، کارهای انقلابی و سیاسی به معنای متعارفش بیرون بیاید. مثلا اولین آهنگی که فرهاد بعد از انقلاب روی آن کار کرد، سال ۶۸ همان «خواب در بیداری» بود که داشت کتابی میخواند و شعری را در آن پیدا کرد و مضمون شعر را گرفت و بقیه را از حالاتی که خودش آن موقع داشت، گرفت. یک جوری فرهاد آن فرهاد ناامید نیست. تلخ هست ولی ناامید نیست. میگوید باید یک کاری کرد و سعی میکند که کاری کند. اگر مقایسهاش کنیم با قبل از انقلاب، آنجا اوجش میرسد به «کوچهها تاریکه»… او کاری را شروع میکند از «جمعه» تا اوجش که شعر شاملو یعنی «شبانه» است. همه چیز تاریک و تلخ است اما بعد از انقلاب میگوید که صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست. هم صبح در آن هست و هم پیدا نبودن آسمان. آسمان هست اما پیدا نیست. تلاشی در اینجا وجود دارد که باید انجام شود.
البته از سال ۵۷ با خواندن «یک شب مهتاب» یا بعدش «محمد» یا «نجوا» که میگوید «من و تو کم گفتیم»، این راه را باز میکند. ولی بعد از انقلاب بسته به حال و هوای خودش، شعرها را انتخاب میکند و با موسیقی خودش میخواند. فضای موسیقی فرهاد گسترده میشود و دیگر فقط در یک جهت نیست. شما نمیتوانید بگویید فرهاد بعد از انقلاب کسی است که آهنگهایی با مضمون سیاسی و فقط اعتراضی میخواند.»
غریبانهترین اجرا
فرهاد مهراد جمعه نهم دی ماه سال ۷۳ در سینما سپیده روی صحنه رفت. استقبال مخاطبان بلیتهای ۲۵۰۰ تومانی کنسرت را سهروزه به اتمام رساند. این درحالی بود که محمدرضا شجریان بزرگترین خواننده آن سالها برای کنسرتش بلیت ۳۰۰ تومانی میفروخت. فرهاد میان صدها نفر خواند و شبی تاریخی ساخت. چند سال بعد (فروردین ماه سال ۷۶) او کنسرت دیگری را در هتل استقلال تدارک دید. این کنسرت به دلیل مسائلی که مشخص نیست از سوی مقامات تنها چند ساعت مانده به اجرا لغو شد. فرهاد به دلیل تعطیلی روزنامهها قصد داشت با گیتارش جلوی هتل برود و به مردم اطلاع دهد و روبهروی هتل به اجرای برنامه بپردازد اما به او وعده کنسرت دیگری داده شد و جلویش را گرفتند. پوران گلفام میگوید این بدترین تجربه فرهاد در موسیقی بود و به او ضربه زد: فکر میکنم حدود سال ۷۶ بود، فرهاد مطلبی در دفاع از شهرداری نوشت. آنها هم خواستند فرهاد اجرایی داشته باشد. سال ۷۷ از هتل هیلتون سابق و استقلال فعلی آقایی چندین و چند بار به ما تلفن زد که میگفت در سالنی با ظرفیت ۱۵۰۰ نفر، میخواهیم برای فرهاد کنسرت بگذاریم. (فرهاد همیشه دوست داشت در سالن کوچک اجرا کند و برای مردمی که اینجا بودند) بالاخره این آقا تماس گرفتند و گفتند که میتوانند مجوز بگیرند. فرهاد گفت سالن بزرگ است. ولی من خیلی استقامت کردم و شرایط را بررسی کردیم، قرار شد در آنجا ولی با شرایط ما کنسرت بگذارد یعنی صدابردار را ما ببریم، تعداد صندلیها تعدادی باشد که ما میخواستیم و بلیت هم خودمان بفروشیم، به هر کس هم سه تا بلیت بیشتر نفروشیم و آنها در مقابل از ما حدود پنج میلیون سفته گرفتند. کنسرت قرار بود ۶ فروردین باشد. حدود ۲۷ اسفند بود که کسی از ارشاد به من زنگ زد و گفت باید حداقل پنج صندلی به ما بدهید و من بدون اینکه به فرهاد بگویم به آنجا رفتم و گفتم که من پنج تا صندلی مهمان میخواهم و آنها به من گفتند این کنسرت کنسل شده و مجوز داده نشد. خیلی ناراحت شدم، گفتم چطور توانستید این کار را بکنید الان که همه روزنامهها تعطیل است، من چطور به مردم خبر بدهم؟ گفتند ما خودمان هم همین چند لحظه پیش متوجه شدیم. بگذریم که من چطور خودم را به فرهاد رساندم و چگونه این خبر را به او دادم. ماجرا را به فرهاد گفتم و او گفت من ۶ فروردین میآیم و همانجا پشت همین وانت برای مردم اجرا میکنم و پولهایشان را پس میدهم. و بعد نامه سرگشاده به تمام روزنامهها نوشت که این قرارداد به صورت یکجانبه توسط هتل استقلال لغو شده و… تنها روزنامه زن این نامه را چاپ کرد که بعد هم توقیف شد. روزنامههای دیگر هم هیچکدام عکسالعمل نشان ندادند. بعد از وزارت ارشاد آمدند و به من گفتند این آبروریزی است و هرجا که بخواهید ما برای شما کنسرت میگذاریم و چه و چه. در محل هتل هم تابلو زدند که این کنسرت به دلیل همایش به بعد موکول میشود. و ما فقط تلاش کردیم فرهاد را در خانه نگه داریم که به محل نیاید و… اصلا وضعیت عجیبی بود، من شخصا خیلی خجالت کشیدم، از جانب مقامات خجالت کشیدم. ما محلی را در یک شرکت مشخص کردیم. به مردم آدرس و تلفن دادیم که بیایند پول بلیتهایشان را پس بگیرند که مردم آمدند و یک عده کمی هم نیامدند و گفتند منتظر میمانند تا در کنسرتی که بعدا برگزار خواهد شد، شرکت کنند. نتیجه همه اینها این شد که ما فقط حدود یک میلیون و خردهای از جیب پول دادیم. برای پس دادن سفتهها و برگرداندن پول بلیتهایی که بعضی میآمدند و میگفتند ما بلیت را از بازار سیاه خریدیم و مثلا به جای دوهزار تومان، ۱۵ هزار تومان پول داده بودند و سایر مسائل. آنوقت بود که فرهاد برای نخستینبار به من گفت سکوت. و واقعا هم درست میگفت. چون من میخواستم دادگاه بروم و از ارگان صاحب هتل شکایت کنم ولی فرهاد گفت باید سکوت کنیم.
کوچ بنفشهها
پوران گلفام درباره علاقه فرهاد به ماندن در ایران و دشواریهای این ماندن میگوید: فرهاد میگفت: «ای کاش آدمی میتوانست وطنش را با خود ببرد به هر جا که خواست.» اما معتقد بود که شدنی نیست و واقعا هم درست میگفت. فرهاد ایرانی بود. فکر میکنم اوایل سال ۶۸ بود. پسر خواهر من که فرانسه زندگی میکند، یک کاست ضبط خصوصی فرهاد را برای رادیو بیبیسی فرستاد. بعد از مدتی آنها تلفن ما را به طریقی پیدا کردند و با فرهاد تماس گرفتند. خیلی متعجب بودند از اینکه فرهاد در ایران مانده و ضبط کرده. فرهاد خیلی معمولی گفت: برای اینکه من ایرانی هستم و کشورم را دوست دارم. دلیلی ندارد اینجا نباشم!… بعد از فرهاد پرسیده بودند که آب و هوا آنجا چطور است؟ (البته نمیدانم شاید واقعا منظورشان فقط آب و هوا بود) ولی فرهاد جواب داد: «اینجا مردم دارند کمکم یاد میگیرند که نسبت به هم مهربان باشند و اگر این کار را بکنند، میتوانند در هر آب و هوایی زندگی کنند؛ از خوب خوب تا بد بد.» فرهاد واقعا راست میگفت. هیچوقت خواننده سیاسی نبود ولی خیلی نسبت به مردم حساس بود. وقتی میدید کسی در خیابان آشغال میریخت، ماسک میزد و دستکش میپوشید و میرفت خیابانمان را تمیز میکرد. همیشه معتقد بود اگر ما بتوانیم خودمان را درست کنیم، آنوقت میتوانیم همهچیز را درست کنیم و هرگز نخواست ایران را ترک کند.
بدون دیدگاه