تهمینه اطمینان مقدم : ایرج قادری عاشق مردم بود

به گزارش باکس افیس ایران: گفتگوی ویژه با تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری که خیلی به سختی انجام شد.جا داره اینجا تشکر ویزه کنم از دکتر عظمتی دوست صمیمی ایراج قادری که برای این برنامه زحمات زیادی کشیدند.

او مردم را دوست داشت

تهمینه اطمینان مقدم متولد سال ۱۳۱۴ است. او خواهرزاده شهلا ریاحی بازیگر پیشکسوت سینما و تئاتر است و اولین بار توسط وی با حرفه بازیگری آشنا شده است.

اطمینان مقدم در مورد ورودش به عرصه بازیگری می گوید:

«دو سال بعد از ازدواجم با ایرج قادری، شهلا ریاحی (خاله بنده) که آن سال ها در تئاتر و سینما بسیار فعال بود به من پیشنهاد داد وارد عرصه هنر شوم. اوایل تئاتر کار می کردم و فضا را به شدت دوست داشتم. تئاتر محیط بسیار خوبی داشت. ایرج قادری آن سال ها کار خودش را داشت و در داروخانه کار می کرد.پس از مدتی کار در تئاتر به سینما دعوت شدم و باعث شد درگیر مشکلات شهرت شوم. من آدم این حرفه نبودم. به خاطر همین خیلی زود بازیگری را کنار گذاشتم. در سال های شهرتم علی رغم لطف و علاقه مردم، اوضاع برایم بسیار سخت شده بود. به همین خاطر تصمیم به مهاجرت گرفتم.»

او در مورد چگونگی آشنایی اش با ایرج قادری می گوید:

« داستان آشنایی من با ایرج قادری داستان عاشقانه و توامان بانمکی است. همانطور که گفتم قادری آن سال ها داروخانه داشت. روزی من برای گرفتن دارو به محل کار قادری رفتم و همان نگاه اول کار خودش را کرد. به قول معروف عشق در یک نگاه شکل گرفت. فردای آن روز به بهانه خرید آسپرین و در واقعیت برای دیدن دوباره قادری به داروخانه رفتم. وقتی بیرون آمدم دیدم کسی صدایم می کند. ایرج قادری بود. رو به من کرد و گفت با من ازدواج می کنی؟ من هم گفتم بله!

آن زمان ۱۷ سال داشتم و قادری نیز ۱۹ سالش بود. به دلیل سن کم خانواده هر دو ما مخالف ازدواجمان بودند و سر آخر با اصرار به این ازدواج تن دادند.»

او با اشاره به رفتار خوب قادری با اطرافیان و همچنین مردم می گوید:

« ایرج عاشق مردم بود به همین دلیل وقتی او را از دست دادم راضی نشدم در بهشت زهرا خاک شود. آن جا به قول معروف آدم های فوکول کراواتی برای عکس انداختن و دیده شدن جمع می شوند. من ترجیح دادم او در بهشت سکینه خاک شود. آن جا از این خبرها نیست. مردم عادی حالا مهمان مزار او هستند. او همیشه دوست داشت در کنار مردم باشد. یادم است اگر از خانه بیرون می رفتم، وقتی برمیگشتم میدیدم نگهبان و مغازه دار و .. توی خانه جمع اند و قادری دارد از آن ها پذیرایی می کند. وقتی از ماجرا سوال می کردم می گفت این ها مردم اند و من عاشقشان هستم. دوست دارم همیشه در کنارم باشند.»

گروه فیلم و عکس : کورش کبیری ،رضا دیبا


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند