به گزارش باکس افیس ایران: سر آلفرد جوزف هیچکاک KBE (به انگلیسی: Sir Alfred Hitchcock) (زادهٔ ۱۸۹۹ – درگذشتهٔ ۱۹۸۰) کارگردانی بریتانیایی که فعالیت عمدهاش در ایالات متحده آمریکا بودهاست. هیچکاک بیشتر در زمینه فیلمهای معمایی و دلهرهآور فعالیت داشت. هیچکاک طی شش دهه، در ساخت بیش از پنجاه فیلم شرکت داشت (از فیلمهای صامت تا فیلمهای تکنیکالر) و به جرئت میتوان گفت یکی از محدود کارگردانانی بود که شهرت و اعتباری بیش از بازیگران سینما داشت.
از فیلمهای معروف او میتوان به سرگیجه، پنجره پشتی، شمال از شمال غربی، روانی، بدنام، ربهکا، طناب، پرندگان و مرد عوضی اشاره کرد. او در سال ۱۹۵۶ تابعیت ایالات متحده آمریکا را پذیرفت. مجله مووی میکر (فیلمساز) هیچکاک را تأثیرگذارترین فیلمساز همه دورانها معرفی کرد، و اکثریت قریب به اتفاق، او را یکی از مهمترین هنرمندان تاریخ سینما میشناسند. نشریه معتبر سینمایی سایت اند ساوند آلفرد هیچکاک را، بهترین کارگردان تمام ادوار سینمای انگلستان معرفی کردهاست. مجله سینمایی توتال فیلم او را بزرگترین کارگردان سینمای جهان در تمام دورانها برگزید. در نظر سنجی بنیاد فیلم آمریکا ۴ فیلم آلفرد هیچکاک به نامهای سرگیجه، روانی، شمال از شمال غربی و پنجره پشتی در فهرست ۱۰۰ فیلم برتر ۱۰۰ سال اخیر سینمای آمریکا قرار گرفتند.
آغاز زندگی
هیچکاک در ۱۳ ماه اوت سال ۱۸۹۹ در لندن متولد شد. وی کوچکترین فرزند خانواده هیچکاک بود و یک خواهر و برادر داشت. William (متولد ۱۸۹۲)، Ellen Kathleen (“Nellie”) (متولد ۱۸۹۲) و آلفرد جوزف (۱۸۹۹). او پسر یک سبزی فروش به اسم «ویلیام هیچکاک» بود و خانوادهاش به شدت کاتولیک بودند.
سال ۱۹۱۵ کارش را از یک استودیوی فیلمسازی در انگلستان، با سمت «طراح تیتراژ فیلم» شروع کرد. او که در آلمان تحت تأثیر سبک اکسپرسیونیسم قرار گرفته بود، در بریتانیا کارگردانی را آغاز نمود با وجود آنکه هیچکاک سبکی منحصربهفرد داشت اما از تأثیرپذیری او از سینمای سایر کشورها نمیتوان چشم پوشید، بهویژه مکتب مونتاژ شوروی و آثار سرگئی آیزنشتاین، سینمای اکسپرسیونیستی آلمان و آثار مورنائو و فریتس لانگ و نیز فیلمساز آمریکایی دیوید وارک گریفیث در دو اثر مهمش، تولد یک ملت و تعصب. این تأثیرپذیری نه تنها در گفتههای خود هیچکاک، بلکه در نمونهایترین آثارش نیز مشهود است.
دوره حرفهای
با شروع به کارگردانی، نام هیچکاک به سرعت مترادف با فیلمساز ماهر، حرفهای و نیز دلهرهآور شد، فیلمسازی که در هر اثرش امضایش را نیز به جا میگذاشت. حتی در فیلم اولیهای چون «مستأجر» که در آن، هیچکاک ویژگیهای مختلف را با هم ترکیب کرد: آرایش تصویری نور و سایه، حرکات دوربین پیچیدهای که یادآور سینمای صامت آلمان بودند، تدوین استعاری مونتاژ شوروی با برش موازی رایج در سینمای آمریکا. در واقع هیچکاک در مستاجر نخستین اثر بهطور مشخص هیچکاکیاش را خلق کرد. فیلمی که مورخین سینما، آن را یکی از چند فیلم برجسته و با اهمیت انگلستان در دهه بیست و نیز سینمای صامت انگلستان بهشمار میآورند.
کار در سینمای صامت در رشد خلاقهٔ هیچکاک به عنوان یک فیلمساز بسیار مؤثر و بااهمیت بود. او ضمن کار با فیلم صامت به اهمیت و ارزش تصاویر پی برد و دریافت که صدا تنها میتواند نقشی فرعی در ساختن فیلم ایفا کند. او خود در این زمینه گفتهاست:
«در اغلب فیلمهایی که این روزها ساخته میشود، کمتر میتوان سینما یافت. اغلب این فیلمها را من تصاویر مردمی که با یکدیگر صحبت میکنند میخوانم. وقتی که داستانی به وسیله سینما بازگویی میشود، فقط زمانی باید به گفتگو توسل جست که با تصاویر نتوان آن را بیان کرد. من همیشه ابتدا میکوشم تا داستان را به طریق سینمایی و به وسیله یک سلسله تصاویر بیان کنم…»
اما دلبستگی هیچکاک به سینمای صامت، مانع از این نشد که او برخلاف بسیاری با ورود صدا به سینما کنار نیاید؛ بلکه او به خوبی توانست به کاربرد و اهمیت صدا، موسیقی و سکوت پی ببرد و اولین فیلم ناطق او یعنی باجگیری (۱۹۲۹) نیز به خوبی نشان داد که هیچکاک قابلیتِ دراماتیکِ تکنولوژی جدید را درک میکند.
سرانجام هیچکاک از سال ۱۹۳۹ و پس از درخشش در سینمای انگلستان راهی هالیوود شد.
یکی از ویژگیهای بارز فیلمهای هیچکاک این است که خود او در اغلب فیلمهایش در یک صحنه، هرچند بسیار کوتاه به عنوان بازیگر یا در عکس یا هر جای دیگر حضور دارد.
نکته مهم در مورد هیچکاک این است که وی هیچگاه به جایزه اسکار دست نیافتهاست. در سال ۱۹۴۰ فیلم ربهکا جایزه بهترین تولیدکننده را از آن سلزنیک کرد و تنها ۵ فیلم وی به نامهای قایق نجات، طلسمشده، پنجره پشتی، روانی و ربهکا نامزد اسکار گردید.
هیچکاک دربارهٔ فیلمهای ترسناکی که ساخته میگوید:
من به مانند یک فیلسوف به مردم همان چیزی را میدهم که میخواهند. آنها دوست دارند که ترس و وحشت را تجربه کنند خوب، من هم همان را به آنها میدهم.
هیچکاک در سال ۱۹۳۹ برای ساخت فیلم ربهکا به پیشنهاد «دیوید. ا. سلزنیک»، تهیهکننده فیلم، به آمریکا رفت. با وجود اینکه هیچکاک با کار برای شاخه انگلیسی کمپانی پارامونت تا حدودی با نظام استودیویی هالیوود آشنا شده بود ولی کار در آمریکا آغازگر رابطهای بغرنج با نظام استودیویی بود. هیچکاک به سازمان یافتگی استودیوها متکی بود، ولی در مقابل از مداخله تهیهکنندهها برمیآشفت. در این میان سلزنیک از همه بدتر بود زیرا او خود را شخصاً مالک تمام محصولاتش میدانست. هیچکاک هم تلاش میکرد به نوعی دست او را از سر فیلمهایش کوتاه کند؛ مثلاً در فیلمبرداری تنها صحنههای لازم را فیلمبرداری میکرد و در نتیجه نمیشد فیلم را به شیوهای غیر از شیوه مورد نظر او تدوین کرد. هیچکاک بهطور گسترده به ساخت فیلم برای کمپانیهای مختلف آمریکایی پرداخت. از جمله مهمترین فیلمهایی که در این دوران ساخت میتوان خرابکار (۱۹۴۲) و سایه یک شک (۱۹۴۳)، هر دو برای کمپانی یونیورسال، طلسمشده (۱۹۴۵) برای کمپانی سلزنیک اینترنشنال و بدنام (۱۹۴۶) محصول کمپانی «آر.ک. او» اشاره کرد.
اما در این میان، هیچکاک سعی داشت که خودش را از قیدوبندهای نظام استودیویی خلاص کند و به سینمایی مستقل که باب میلش بود بپردازد. او میخواست شیوههای مختلف را تجربه کند و به بررسی کارکرد و اهمیت بخشهای مختلف تولید در فیلمسازی بپردازد. به همین خاطر در سال ۱۹۴۸ دست به تجربهای نا متعارف و بلندپروازانه زد و فیلم طناب را با چند برداشت بسیار بلند و بدون تدوین ساخت. او سعی کرد در دو فیلم بعدیاش یعنی در برج جدی (۱۹۴۹) و وحشت صحنه (۱۹۵۰) نیز، تجربههای مشابهی را آزمایش کند، اما شکست این فیلمها سرانجام به او آموخت که: «فیلم باید تدوین شود. به عنوان یک تجربه طناب را میتوان بخشید، اما بی تردید وقتی که من در به کار بردن چنین تکنیکی در در برج جدی اصرار ورزیدم، کاری اشتباه بود.»
هیچکاک با فیلم موفق و نسبتاً پر فروش بیگانگان در ترن (۱۹۵۱)، بر اساس رمانی به همین نام اثر پاتریشیا هایاسمیت وارد دهه ۱۹۵۰ شد. عمده فیلمهایی که هیچکاک در این دهه ساخت فیلمهای خوب و موفقی بودند. از جمله این فیلمها دستگیری یک دزد (۱۹۵۴)، بازسازی مردی که زیاد میدانست (۱۹۵۵) و سه فیلم که شاید روشنترین تجسمِ جهان هیچکاک باشند: پنجره پشتی (۱۹۵۴)، سرگیجه (۱۹۵۸) و شمال از شمال غربی (۱۹۵۹).
او از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۲ مجموعه سریالی تحت عنوان «آلفرد هیچکاک تقدیم میکند» را کارگردانی کرد که در این فیلمها او به عنوان راوی داستان در فیلم حاضر میشد.
هیچکاک در پنجره پشتی (پنجره رو به حیاط) به موضوع دیدزنی و چشمچرانی پرداخت، کاری که معتقد بود خودش به عنوان یک فیلمساز انجام میدهد، یعنی کنکاش زندگی آدمها و احساسات، عواطف، ترسها و بدجنسیها و گناههایشان و …. هیچکاک در پاسخ به ایرادی که از نظر اخلاقی به فیلم پنجره پشتی گرفتند گفت:
«هیچ چیز نمیتوانست مرا از ساختن این فیلم بازدارد، چون که عشق من به سینما از هر ملاحظهای قویتر است.»
هیچکاک فیلم سرگیجه را که بدون شک یکی از بهترین فیلمهایش است، بر اساس داستان «از میان مردگان» نوشته بوالو- نارسژاک ساخت. این فیلم که از اولین نمونههای عالی فیلمهای تغییر شخصیت و جنایتهای پیچیده و از پیش طرحریزی شده بود توجه همگان را جلب کرد. فیلم شمال از شمال غربی نیز فیلمی جالب و سنگین از نوع تریلرهای سیاسی، جنایی با رگههایی از طنز خاص هیچکاکی بود که هیچکاک آن را با هزینهای زیاد برای کمپانی «ام.جی. ام» (مترو گلدوین مایر) ساخت. موفقیت این فیلم موجب شد که هیچکاک با سربلندی وارد دهه ۱۹۶۰ شود.
هیچکاک در سال ۱۹۶۰، با وامگیری از برنامهریزی تولید، فیلمبرداری سیاه و سفید و داستانی هولناک، فیلم «روانی» را ساخت. روانی با ترکیب مونتاژ درخشان، حرکات طولانی دوربین و نیز تغییر دراماتیک همذات پنداری تماشاگر، ضمناً نشانگر تکنیکهای پخته هیچکاک نیز بود. هیچکاک خود دربارهٔ این فیلم گفتهاست:
«رضایت اصلی من در این است که فیلم تأثیری روی تماشاگران گذاشت، و من این تأثیر را خیلی مهم تلقی میکنم. من به موضوع توجهی ندارم، به بازی نیز اهمیتی نمیدهم، اما برای تکههای فیلم، فیلمبرداری، نوار صدا و همه اجزاء تکنیکی که باعث شد تا تماشاگران از ترس فریاد برآورند، ارزش قائلم. احساس میکنم که خیلی رضایت بخش است چنانچه بتوانیم هنر سینما را برای به دست آوردن چیزی از عاطفه توده مردم به کار ببریم و با روح بی تردید، به چنین توفیقی نائل شدیم. نه پیامی در این فیلم بود تا تماشاگران را برانگیزد، نه بازی با اهمیتی یا لذت از داستان، بلکه همه با فیلم خالص برانگیخته شدند.»
این نقل قول، دلایل هیچکاک را نسبت به ساختن فیلمهایی در این زمینه نشان میدهد. از نظر او فیلم یک کل است که هر جزء آن و هر برش آن، ضروری است تا آن کل تحقق یابد. به همین دلیل است که فیلمهای هیچکاک چفت و بستی محکم دارند. صحنه استحمام در فیلم روانی و برش سریع نماها، نه تنها در بازگفتن ماجرا مؤثر واقع میشود، بلکه در عین حال التهاب و فشار عظیمی بهوجود میآورد که با تماشاگر تا آخرین لحظه فیلم بهجا میماند.
در فیلم دلهرهآور، هر صحنه باید چیزی بیش از بازگفتن داستان ارائه کند، به همین جهت است که در فیلمهای هیچکاک هر صحنه و هر جزء آن از پیش به دقت ادراک و طرحریزی میشود و هیچ چیز به دست تصادف یا بداههپردازی به هنگام فیلمبرداری سپرده نمیشود. از طرفی به نظر هیچکاک «دلهره، تعجب یا غافلگیری نیست».
از نظر او در یک فیلم دلهرهآور، تماشاگر در جریان آنچه که بهوقوع خواهد پیوست قرار دارد، یعنی فاجعهای که در انتظار قهرمان فیلم است برای تماشاگر مشهود و معلوم است؛ بنابراین میتواند در حادثه شرکت بجوید، با قهرمان هم ذاتپنداری کند و التهابی فزاینده را تجربه کند.
اما با تعجب و غافلگیری، التهابی وجود ندارد، جز بعد از روشن شدن حقیقت. تماشاگر ممکن است وقتی که هیولایی ناگهان از میان تاریکی ظاهر میگردد، از جای خود بپرد، ولی بعداً بیدرنگ آرام میشود؛ اما با دلهره، دقایقی را که تماشاگر به انتظار میگذراند تا حادثه اجتنابناپذیر سرانجام روی دهد، روی تماشاگر تأثیر دقیقتر و عمیقتری بر جا میگذارد و زمانی طولانیتر نیز دوام مییابد.
فیلمهای بعدی هیچکاک یعنی پرندگان (۱۹۶۳) و مارنی (۱۹۶۴) در زمان خود چندان به گرمی استقبال نشدند (اگر چه در سالهای بعد بیشتر مورد توجه قرار گرفتند، بهویژه آنکه خودِ هیچکاک نیز در سالهای بعد به واسطه منتقدان – و بیشتر منتقدان فرانسوی – جایگاهی خاص در عرصه سینما برای خود دست و پا کرد). در واقع کمکم ستاره هیچکاک رو به افول میرفت و محبوبیتش در نزد تماشاگران رو به کاهش بود. هیچکاک آخرین فیلمش، توطئه خانوادگی، را در سال ۱۹۷۶ ساخت.
استاد بزرگ تاریخ سینما در ۲۹ آوریل ۱۹۸۰ چشم از جهان فروبست. در هرحال هیچکاک یکی از مهمترین فیلم سازان کلاسیک است که آثارش همیشه به عنوان نمونه و الگو برای فیلمسازان پس از او بودهاست. کم نیستند فیلمسازان بزرگی که از هیچکاک به عنوان استادی غائب که فیلمهایش بهترین تدریس سینمایی برایشان بوده نام میبرند و هیچکاک و فیلم هیچکاکی نیز چیزی نیست که به آسانی بتوان آن را از سینما جدا کرد.
نقد هیچکاک
مردی که زیاد میدانست-همهٔ آنچه بزرگان دربارهٔ «هیچ» میگویند
هیچکاک، به گونهای شگفتانگیز استاد تعلیق، عاشق سینما و تعریف داستانهایش است. او، با تأثیر از اکسپرسیونیسم در مستأجر شخصیتش را نشان داد. «حق سکوت» نخستین فیلم ناطق خود را به اوج رساند و به فیلمهای تعلیقی «از گونهٔ تعقیب و گریز مانند مردی که زیاد میدانست، خرابکاری، ۳۹ پله، خانم ناپدید میشود ،…» پرداخت.
در زمان جنگ به هالیوود رفت و از اندوختهٔ فیلمهای انگلیسیاش بهره برد و بنا به خواست علاقهٔ روز هالیوود، ملودرام روانشناسانه (طلسمشده)، فیلم نوآر (سوءظن، بدنام و طناب)، درامهای مضطربکننده روانشناسانه (مرد عوضی، سرگیجه و اعتراف میکنم) وحشتآور (روح وروانی، پرندگان) و فیلمهای موفق تعقیبی (دستگیری دزد، مردی که زیاد میدانست و شمال از شمال غربی) پرداخت.
طنز هیچکاک در دکور پائیزی بیمانند «دردسر هری» شکوفید. او با بهکارگیری استادانهٔ تراولینگ، عمق میدان، استوری بورد و برداشت بلند از تجربههای خود لذت برد.
«برای فیلمسازان دستورکارهایی هست که باید با دلایل درست بکار برند. نیازی به مفاهیم ژرف نیست. من به پیام فیلم توجه ندارم. من مانند نقاشی هستم که گل میکشد. ساخت فیلم پول فراوان میخواهد که مال دیگران است. وجدانم میگوید باید پول را به آنها برگردانم. سینما پرده ایست که در برابر کلی صندلی باید آن را پر کرد. باید تعلیق آفرید تا مردم دلسرد نشوند. اگر سیندرلا هم میساختم تماشاگران زمانی خوشحال میشدند که در کالسکه، مردهای میگذاشتم. تماشاگران برای برخی فیلمهایم از زور اضطراب فریاد میزنند. من از این پیشامد خوشم میآید. من روش داستانگویی را از خود داستان بیشتر دوست دارم.»
اینست مردی شوخ و بازیگوش، با تأثیر پربار بر هرکس و در هر جا.
فیلمشناسی
کارگردانی
|
|
|
بدون دیدگاه