کارگردانی دو قسمت اول این پروژه، که میتوان آنها را جزء فیلمهایی دانست که ویل اسمیث را به عنوان سوپراستار تثبیت کرد، برعهدهی مایکل بی بوده است، اما تولید سومین قسمت از پسران بد با فراز و نشیبهای زیادی همراه بوده و نهایتا مایکل بی در این پروژه حضور پیدا نکرد.
البته اوج هیجان و صحنههای اکشن ان قسمت نیز مانند قسمتهای قبلی قادر به جذب بیننده تا پایان فیلم هست، اما درصورتی که از ابتدای قسمت اول آنها را دنبال کرده باشد قطعا جای خالی مایکل بی، کارگردان کمنظیر فیلمهای اکشن را به شدت احساس خواهید کرد.
عوامل فیلم
- کارگردانان: عادل ال اربی و بلال فلاح
- تهیهکننده: جری بروکهایمر
- نویسندگان: کریس برمنر، پیتر کریگ، جو کارناهان
- بازیگران: ویل اسمیث، مارتین لارنس، ونسا هاجنز، پاولا نونز، کیت دل کاستیلو
داستان فیلم
فیلم ماجرای دو پلیس سیاهپوستی را تعریف میکند که به روش گنگستر معابانه خود برای برخورد با جنایتکاران معروفند و این بار بعد از سالها برای ماجرایی که مربوط به یک پرونده قدیمی بوده دوباره متقاعد به همکاری میشوند.
در ادامه ۳ نقد از سومین قسمت پسران بد را خواهید خواند:
توجه: این مطلب ممکن است بخشی از داستان فیلم را لو بدهد.
پسران بد هالیوودی یا بالیوودی؟
آرش پارساپور در وبسایت ویجیاتو در نقد این فیلم نوشت: اگر دهه شصتی باشید، احتمالا فیلم پسران بد ۱ و دنباله نهچندان موفق آن، جزو آثار نوستالژیک دوران کودکیتان به حساب میآید و این دو اثر را به مثابه یکی از بهرین فیلمهای اکشن دوران کودکی خود به یاد خواهید آورد. این موضوع در آمریکا هم صدق میکند و متولدین دهه هشتاد (که به نوعی همان دهه شصتیهای ما را تداعی میکنند و حس نوستالژی بازیشان هم پررنگ است) فرنچایز پسران بد را به عنوان فرنچایزی اکشن و خاطرهانگیز به یاد دارند.
با وجود فروش خیلی خوب پسران بد، ساخت دنباله آن کمی بیش از مدت رایج و معمول دنبالهسازیها در هالیوود طول کشید و پس از هشت سال قسمت دوم آن عرضه شد. در طی این هشت سال هم مایکل بی آثار موفق دیگری همچون «صخره» و «پرل هاربر» را ساخت و هم ویل اسمیت و مارتین لورنس مشهورتر از گذشته شدند و به ویژه اسمیت با درخشیدن در آثاری، چون روز استقلال، مردان سیاهپوش و همچنین فیلم علی (که راهش را به آکادمی اسکار هم باز کرد) در این بین تبدیل به یک سوپراستار بیبدیل شده بود. از همین رو قسمت دوم با یک حس غرور بیش از حد ساخته شد و بودجه فیلم نیز با افزایشی نزدیک به ۴.۵ برابر به مایکل بی تعلق گرفت. فیلم پسران بد ۲ یک اکشن پر زرق و برق و تمام عیار بود که در آن محتوای داستانی پشت صحنههای عظیم اکشن گم شده بود. طرفداران از فیلم استقبال کردند و قسمت دوم با وجود فروش نهچندان موفق آمیز، توانست استاندارد سینمای اکشن هالیوودی را در برخی موارد تغییر دهد.
قسمت سوم فیلم با وقفهای ۱۷ ساله ساخته شده و حالا شرایط کاملا تغییر پیدا کرده است. مارتین لورنس دیگر نه در تلویزیون و نه در سینما ستاره دنیای بازیگری محسوب نمیشود و ویل اسمیت هم با وجود اینکه طرفداران خاص خود را همچنان دارد، اما کمی تا قسمتی افول پیدا کرده و دیگر آن ستاره تضمین کننده بفروش بودن فیلم نیست. مایکل بی هم با وجود ساخت فرنچایزهای موفقی، چون ترانسفورمرز، حالا بیشتر شبیه کارگردانی میماند که فیلمهایی با بودجه گزاف میسازد و آن سوددهی که باید داشته باشد را نیز به همراه خود نمیآورد. همین هم شد که ساخت قسمت سوم به جای اینکه به دستان مایکل بی (که معروف به ولخرجی بسیار است و استودیوهای سینمایی چندان از این موضوع استقبال نمیکنند!) به دستان دو کارگردان نسبتا تازهکار واگذار شد: عادل و بلال.
قسمت سوم پسران بد همراه با کاراکترهای خود بزرگ شده و حالا یکی از شخصیتها تبدیل به بابابزرگ شده و به فکر بازنشستگی است، اما مایک (با بازی ویل اسمیت) همچنان روحیه بزن بهادری خود را حفظ کرده و نمیخواهد که گروه دو نفره پسران بد آنها منحل شود. او نه زن و بچه دارد و نه کسی در خانه منتظرش است و از همین رو تمام عشق و زندگیاش کارش است که همراه با مارکوس (با بازی مارتین لورنس) آن را انجام میدهد. مارکوس، اما همانطور که گفته شد به تازگی بابابزرگ شده و دیگر از اکشن بازی خسته شده است و ترجیح میدهد در خانه به موسیقی آرامش بخش گوش کند.
قسمت سوم این فیلم به طرز عجیب و غریبی شبیه به فیلمهای بالیوودی داستان خود را روایت میکند. اگر بخواهیم نکتهسنجی بیشتری کنیم و موضوع را بیشتر واکاوی کنیم، بیشتر از آنکه به سینمای هندوستان نزدیک باشد، به سینمای مکزیک گراییده است. سینمای مکزیک در همه ژانرها سبک خاص خود را دارد (مثلا فیلمهای ترسناکی که این کشور میسازد پیرامون قصههای فولکوریک این کشور است و با اینکه از کیفیت پایینی از منظر جلوههای ویژه بهره میبرد، اما در میان مکزیکیها طرفدار بسیاری دارد)، اما در هسته تمامی این آثار وجوه مشترکی نیز قرار دارد. این وجوه مشترک در قسمت سوم پسران بد هم وجود دارد و توگویی که فیلم بیشتر از آنکه مخاطبین بینالملل را هدف قرار داده باشد، برای قشر مکزیکی و باب طبع میل آنها ساخته شده باشد.
فیلمنامه با اینکه شروع جذابی دارد و ادای دین مناسبی نیز به دو قسمت گذشته در آن انجام شده، اما به مرور غیر قابل باورتر میشود و از حالت منطق خود خارج میشود. در این بین تنها عنصری که میتواند این فیلمنامه لجام گسیخته را سرهم نگه دارد، زوج اسمیت و لورنس هستند که خوشبختانه پس از هفده سال، کماکان شیمی بین خود را حفظ کرده و توانستهاند بار دیگر در فیلم بدرخشند. دیالوگنویسی کمدی برای آنها بسیار جواب داده و فیلم میتواند از پس رسالت کمدی بودن خود نیز به خوبی بربیاید و در کنار صحنههای اکشن خود و تزریق آدرنالین به مخاطب، کمدی را نیز به همراه بیاورد.
سکانسهای اکشن فیلم خوشبختانه مانند قسمت دوم نیستند و دو کارگردان هدایتگر فیلم برخلاف مایکل بی، از خود بی خود نشده و با تدوین تند و انفجارهای پی در پی، صحنههای اکشن را ماستمالی نکردهاند. سکانسهای حساب شده و بریده بریده که در پی هم میآیند، ریتم فیلم را حفظ کرده و همانطور که گفته شد، وجود عنصر کمدی در آن نیز توانسته به داشتن ضرباهنگی جذاب در فیلم کمک شایانی بکند. موسیقی فیلم نیز به مثابه دو قسمت قبلی بسیار قدرتمند ظاهر شده و جدا از تم خاطرهانگیز و همیشگی پسران بد، قطعات موسیقایی با حال و هوای فیلم در صحنههای اکشن جاری میشود که کاملا همحوانی با آنها دارد.
قدرت کارگردانی عادل و بلال باعث شده که شاهد قابهای تصویر مناسبی باشیم و با وجود شلوغ بودن برخی صحنههای اکشن، بتوانیم همچنان بر روند فیلم احاطه داشته باشیم و به عنوان تماشاگر، فیلم را درست دنبال کنیم و شخصیتها را در آن گم نکنیم. کلیشههایی نظیر وجود یک صحنه اکشن در کلاب، تعقیب و گریز خیابانی و… همگی در پسران بد ۳ حضور دارند و جزو موارد لاینفک این فرنچایز (و اصولا فیلمهای اکشن کمدی هالیوودی) هستند، اما خلاقیت خوبی در پیادهسازی آنها به کار گرفته شده است. عادل و بلال ایدههای جدیدی را در این عناصر تکراری به کار بردهاند و با استفاده از فرمول موفقیت گذشته، سبک و سیاق خاص خود را در فیلم نشان دادهاند.
از آنجایی که ویل اسمیت هنوز درخشش خود را حفظ کرده و مارتین لورنس عملا یک هنرپیشه فراموش شده به حساب میآید، تمرکز بیش از حدی روی شخصیت مایک (با بازی ویل اسمیت) گذاشته شده و او نقش اول فیلم به حساب میآید. البته این موضوع در دو قسمت قبلی هم تاحدی به چشم میخورد، اما در این قسمت کاراکتر مارکوس عملا به حاشیه کشانده شده و رسما میتوان به آن به عنوان یک نقش فرعی نگاه کرد تا حتی نقش دوم فیلم. این موضوع باعث شده که هارمونی جالب توجه بین دو شخصیت (که جزو معدود برگهای برنده فیلم است و توانسته نقصان داستان را جبران کند) در برخی موارد کمرنگ شود و حس طنزی که لورنس با خود به همراه دارد نیز به حد کافی دیده نشود. به حاشیه رفتن دیگر شخصیتها نیز کاملا حس میشود به طوری که مرگ برخی از آنها اصلا تاثیرگذاری که باید داشته باشد را ندارد چرا که جملگی تبدیل به یک سری هاشور شدهاند که کنار ویل اسمیت حضور پیدا کردهاند.
باید گفت که پسران بد: تا ابد یک خاطره بازی مناسب برای طرفداران به شمار میآید، ولی حتما آنها هم با دیدن داستان هندیوار (مکزیکی وار؟!) فیلم و پایان بندی عجیب و نامانوس آن که کاملا با حال و هوای سینمای اکشن آمریکایی تفاوت دارد، متعجب میشوند. مشخص نیست دقیقا چنین تصمیمی چرا در ساخت این فیلم صورت گرفته، اما در هر حال به نظر میرسد که قرار است دنباله فیلم (که خبر ساخت آن نیز تایید شده) با محوریت همین داستان عجیب ادامه داشته باشد و شاید سازندگان تصمیم به تغییر قهرمانان در نسخههای آتی گرفتهاند!
یک اکشن جالب و یک کمدی درام خوب
امیر پریمی منتقد سینما قسمت سوم پسران بد را اینگونه نقد کرد: قهرمانان دوران کودکی ما دیگر همان مردانی نیستند که قبلاً بودند. سینما در حداقل پنج سال اخیر چیزی را به ما نشان داده که در آن قهرمانان بزرگ هم به زانو در آمدهاند. برای مثال در سال ۲۰۱۵ راکی را دیدیم، مردی که روزی با چهرهای خونین، اما خونسرد، آروارههای ایوان دراگو مخوف را درهم میکوبید، حالا در زندگی اش سقوط کرده است، و حتی به سرطان هم مبتلا شده، یا در سال گذشته آرنولد را با ترمیناتور جدیدش داشتیم، که نه تنها دیگر مو و چهرهاش خاکستری شده، بلکه شخصیت ترمیناتور حالا یک همسر و فرزند هم دارد که با آنها در عمق جنگل آرام زندگیاش را میکند. یا در همین سینمای خودمان چندین سال است که دیگر جمشید هاشم پور با دو کلاشینکف و سَری تراشیده به مجرمین و قاچاقچیان حمله ور نمیشود.
در واقع این اتفاق غمگینانهای است، اما این واقعیت زشت و زیبا زندگی است که بهترین نسخههای این شخصیتها / بازیگران را به ما داده است. افزایش سن برای مطابقت با حال امروز آنها، آسیب پذیریهایی به آنها افزوده است. البته این را نیز نباید فراموش کنیم که زیر بدن به ظاهر پولادین آنها نیز گوشت و خون جریان دارد. صورتهای آنها اغلب در گذر زمان چروکیده میشوند. آنها نقص دارند، و برای اولین بار قهرمانان ما نیز انسان هستند.
این پیش زمینه را گفتم تا وارد بحث فیلم پسران بد تا ابد (BAD BOYS FOR LIFE) شوم. میامی به عنوان لوکیشن اساسی این فرنچایز خیلی تغییر نکرده، و این همان است که همیشه در این فیلمها وجود داشته، همچنین اولاد ناخلف مایکل بِی نیز کماکان در مرکز داستان هستند. اما قسمت جدید کمی جدیتر شده و البته رنگهای فیلم نیز به لطف کارگردانان جدید اشباع شدهاند، و به نظر ترکیب رنگ فراتر از یک بسته مداد رنگی شش رنگ زمان مایکل بِی شده است، ولی همچنان پلیسهای این شهر ستارههای راکی هستند که ظاهراً خیلی پول میگیرند، و میتوانند ماشینهای اسپرت و کاپشنهای برند را نیز در اختیار داشته باشند. همچنین بر طبق گذشته هنوز زنانی که در خیابان قدم میزنند فقط دو نوع لباس در کمد خود دارند – شلوارک تیپِ جین و بیکینی ریز. اما جدا از اینها یک چیز به شکلی خاص تغییر کرده است، و آن کارآگاه مارکوس بورنت (مارتین لارنس) و کارآگاه مایک لاوری (ویل اسمیت) هستند.
واقعیت این است که من نگران بودم کارگردانان بلژیکی یعنی عادل و بلال راهی را بروند که مایکل بِی میرفت، یعنی همان کودک بِی را مهندسی کنند. اما آنها این کار را نمیکنند. در واقع آنها دریافتهاند که دیگر آزمایش گذشته نتیجه نمیدهد، بلکه باید برای تحمل این پسران بد، در آنها تحول و تکامل ایجاد کرد. در نتیجه پسران بد تا ابد یک انتخاب بالغانه برای ادامه راهش در نظر گرفته است. مارکوس حالا پدربزرگ شده است و در برابر نوه اش گریه و زاری میکند و میخواهد برای ادامه یک زندگی خوش و آرام با خانواده و نوه اش، از کار خود بازنشسته شود. اما از طرفی دیگر مایک هنوز هم معتقد است که ۳۰ ساله است، اما در یک صحنه تکاندهنده در ابتدای فیلم با دریافت چندین گلوله بر پیکرش توسط یک فرد موتور سوار ترور میشود. در واقع این صحنه به ما میگوید مایک ضدگلوله دیگر غیر قابل نفوذ نیست؛ و آن مرد شیک پوش و خفن حالا برای زنده ماندن بر روی تخت بیمارستان محتاج دعای خیر دوستش و حکمت خداست. در این صحنه ما شاهد رنگ کردن ریش خاکستری و سفید او توسط دوستش مارکوس هستیم، این یعنی آنها هم پیرتر شده اند.
اگر اولین فیلم Bad Boys در مورد زن و شوهرهای تازه کاری بود که همه چیز را با پرخاش خراب میکردند تا زندگی یاد بگیرند، Bad Boys For Life با عواقب اعمال آنها برخورد میکند، زیرا شیاطین گذشته برای تعقیب آنها باز میگردند. فیلمنامه کریس برمر، پیتر کریگ و جو کارناهان واقعاً به نسبت دو فیلم قبلی خوب است. در جایی از فیلم شخصیت مارکوس میگوید: «شاید زمان آن رسیده که ما دیگر پسران بد نباشیم و سعی کنیم مرد خوبی باشیم» این فقط یک نکته خنده دار نیست، بلکه همین موضوع تضاد اصلی فیلم را تشکیل میدهد. مثل یک سکانس موازی که مارکوس در حال کشیدن اهرم صندلی راحتی خود در اتاق است و مایک در حال کشیدن ترمز دستی ماشین خود در خیابان. مارکوس به نظر با سن و سالش کنار آمده و احساس آزادی میکند، ولی مایک به شدت ناخوشایند کماکان در فکر افتخارات گذشته است. اما آنها، علیرغم آنچه مایک معتقد است، همان کسی نیستند که قبلاً بودهاند. آنها در زمان حال دیگر فقط آسیب پذیر نیستند بلکه به طور مکرر نیز شکست میخورند. در واقع، آنها آنقدر شکست خوردهاند و به حدی آشفته اند که به یک تیم کامل ارجاع داده میشوند تا در این راه به آنها کمک کنند.
بهترین چیزی که از دو فیلم اول مایکل بِی بیرون میآید و به این فیلم وصل میشود همان جمله معروف است، ما با هم شروع میکنیم، و با هم میمیریم. در اینجا نویسندگان و کارگردانان کشف میکنند که در حقیقت این شعار چیزی فراتر از سطح یک جمله معمولی است. این بدان معناست که دوستی تا کنار تخت بیمارستان و رنگ کردن ریش دوست و حتی تا ۹۰ سالگی و تابوت هم ادامه دارد. دوستی چیزی نیست که با یک حادثه و ماجرا تمام شود بلکه دوستی چیزی ابدی است. آنها زندگیهایی دارند که فراتر از فریمها هستند. دوستی آنها در طول سالها قوام گرفته و رشد کرده است. بنابراین، هنگامی که مارکوس در یک کلیسا مینشیند، و قلب شکسته اش را با اشک مرطوب بر آستین خود میپوشاند و میگوید: «اگر او را نجات دهی، دیگر خشونت به این دنیا نمیبرم.» برای من بیننده باور پذیر است. این صحنه کمک میکند تا اسمیت و لارنس شیمی پویا داشته باشند. نکات ریز دیگری نیز در فیلمنامه وجود دارد. از جمله مضمون دوستی و خانواده که در طرف شرور ماجرا گسترش مییابد. در سوی منفی داستان ما با مادر و پسری روبرو هستیم که به دنبال انتقامی کهنه هستند. به طور کلی فیلمنامه پسران بد جدید چیز ناجوری نیست مثل آن مکالمهای که در باب وجود جهنم شکل میگیرد و با یک صحنه اکشن تبدیل به یک تمثیل میشود.
به طرز عجیبی، برخی سکانسهای اکشن و زمان طولانی ضعیفترین قسمتهای فیلم هستند. البته سکانسهای اکشن بد نیستند، بلکه گاهی خیلی طبیعی و ساده هستند. برخلاف فیلمهای مایکل بی اینجا ما شاهد پرواز اشیا و انفجارهای عجیب نیستیم – به جای آن ما با اکشن کوچک تر، اما هوشمندتر روبرو هستیم. باور کنید، من طرفدار مایکل بی نیستم -، اما سکانسهای اکشن او همیشه با اشتیاق و حتی استروئید بیشتری به بیننده تزریق میشد، که این امر در فیلمی مثل این به خوبی کار میکرد. شاید کمبود اکشن اکتان بالا به این دلیل است که عادل و بلال شخصیت را بیشتر درک میکنند. آنها میدانند آنچه که باعث میشود این نوع فیلمها واقعاً کار کنند، تشدید جریانات احساسی است. به همین منظور در آن جبههها، Bad Boys For Life فیلم خوبی است. این به راحتی بهترین فیلم Bad Boys یا پسران بد تا کنون است.
پسران بد تا ابد، چیزی نیست جز یک زمان خوب. این فیلم لحظات عاطفی را شیک بستهبندی میکند، طنز درخشان دارد که طرفداران دو فیلم اول مطمئناً به دنبال آن هستند و در بخشهای خسته کننده ماجرا – اکشنهای سریع و هوشمند ارائه میدهد. سرگرم کننده بودن فیلم بیش از حد کافی است تا بتوانید با پایان آن کنار بیایید. این واقعاً باعث خوشحالی من میشود که بگویم پسران بد برگشتهاند و این چیزی نیست جز اثبات دوستی اسمیث و لارنس در تمام این سالها. این فیلم یک زمان خوب واقعی است.
قسمت سوم متفاوت با دو قسمت اول
محمد حسین جعفریان در وبسایت زومجی در نقد قسمت سوم پسران بد نوشت: کارآگاه مایک لاوری و مارکوس برنت شاید اکنون آنچنان برای همه شناختهشده نباشند، اما پانزده الی ۲۰ سال قبل به سختی میشد سینمارویی را مخصوصا درون آمریکا یافت که آنها را نشناسد. این دو کاراکترِ برآمده از جنس خاص سینمای اکشنِ هالیوودِ دههی ۹۰ میلادی هرگز در دل داستانهایی بسیار نو و شنیدهنشده قرار نگرفتند؛ آنها در استفادهی درست از انواعواقسام کلیشهها برای سرگرم کردن مخاطب استاد بودند. فیلمهای «پسران بد» و «پسران بد ۲» که به ترتیب در سالهای ۱۹۹۵ و ۲۰۰۳ میلادی اکران شدند، در تیم ساخت خود از افرادی بهره میبردند که برخی در اکشن و برخی در کمدی تبحر داشتند و همین منجر به ترکیبی میشد که خیلیها را به سمت یک فیلم سینمایی سرگرمکننده میکشاند.
نکتهی اصلی هم شاید این باشد که Bad Boys در هیچ قسمتی نه فیلم کمدی خارقالعادهای بود و نه فیلم اکشن عجیب و ویژهای محسوب میشد. اما وقتی زمان ایجاد فهرستی از برترین اکشن-کمدیهای هالیوود در طول تاریخ برسد، نام نبردن از حداقل از یکی از قسمتهای ماجراجوییهای پلیسی مایک لاوری و مارکوس برنت ناممکن خواهد بود.
فیلم Bad Boys for Life محصول کلمبیا پیکچرز و سونی پیکچرز تیم سازندگان متفاوتی نسبت به دو اثر پیشین دارد و ۱۷ سال پس از فیلم دوم (به مراتب طولانیتر از فاصلهی ۸سالهی بین فیلمهای اول و دوم مجموعه) اکران میشود. به همین خاطر شاید خیلیها فکر میکردند ممکن نیست «پسران بد تا ابد» بتواند خود را واقعا به آن آثار سینمایی متصل کند و در بهترین حالت شبیه یک فیلم کمدی و اکشن جدید به نظر میرسد که صرفا نام و برخی کاراکترهای Bad Boysهای قبلی را قرض گرفته است. اما همانگونه که اسمگذاری اثر به یکی از نوشتههای حاضر درون دفترچهی برنت ارجاع میدهد، Bad Boys for Life انقدر پیوند دقیقی بین خود و آن محصولات سینمایی برقرار کرده است که در درصد قابل توجهی از دقایقش میتوان شک کرد که نکند این فیلم را دقیقا سازندگان همان دو قسمت قبلی خلق کرده باشند.
ساختهی جدید عادل ال اربی و بلال فلاح چه در دیالوگنویسی، چه در استفاده از تواناییهای اجرایی بازیگرهای اصلی و چه در طراحی موقعیتهای خندهآور به شکل واضحی توسط اشخاصی ساخته شده است که احتمالا بسیار بیشتر از اکثر بینندگان Bad Boys و Bad Boys II را دوست دارند و جدیتر از خیلیها به ساخت یک دنبالهی مناسب برای آن اهمیت دادهاند. راستش را بخواهید، اصلا وقتی قرار بر بازسازی یا ادامهی راه فیلمهایی متعلق به چندین و چند سال قبل باشد، یکی از مهمترین موارد آن است که بیننده پس از تماشای قسمت جدید بفهمد تیم سازنده به انجام این کار اهمیت داد و نمیخواست صرفا یک ماشین پولسازی جدید را با یک اسم قدیمی و آشنا به بازار بفرستد.
البته که هیچکدام از اینها خبر از کمنقصی اثر مورد بحث نمیدهند. چون حتی بهترین فیلم بین این سهگانه یعنی Bad Boys سال ۱۹۹۵ مایکل بی هم فیلم بینقصی نبود، اما هرگز در لحظات رمانتیک، در آفرینش طنز و در سکانسهای اکشن پایینتر از سطح عالی ظاهر نمیشد. خبر خوب این است که Bad Boys for Life را پس از Bad Boys سال ۱۹۹۵ و بالاتر از Bad Boys II سال ۲۰۰۳ باید در ردهی دوم فیلمهای مجموعهی «پسران بد» گذاشت. این یعنی سازندگان پس از هفده سال دنبالهای را ساختهاند که نسبت به Bad Boys قبلی پیشرفت دارد و نهتنها مجموعه را سرافکنده نکرده که به محبوبیت و شناختهشدگی آن نیز میافزاید.
یکی از نقاط قوت Bad Boys for Life، اما شناخت نقاط ضعف و قوت خود است! این فیلم با زمانبندی صحیح و دادن دقایق و ثانیههای مشخص به اکشن، طنز و درام قصه بیشتر نقاط قوت خویش را به نمایش میگذارد و برای نمونه سکانسهای اکشن را انقدر بدون زیادهروی و به اندازه نشان میدهد که همهی آنها قبل از به تکرار افتادن یا خستهکننده شدن، به پایان برسند. در آن سو هم با سکانسهای کمدی پرسرعت و غالبا جالبی روبهرو میشویم که لحظه به لحظه با یک تدوینِ قصهگو این نکتهی مثبت اثر (طراحی طنزهای متناسب با فضای آن بدون آسیب زدن به لحظات درام فیلم) را درون ذهن ما پررنگ میسازند؛ بهگونهای که فیلم همیشه برای بیان داستان محتاج دیالوگها نباشد و گاهی بتواند با چند کات و نمایش چند وضعیت آشنای دو کاراکتر هم روایت و فضاسازی را جلو ببرد و هم لبخندی روی لب مخاطب ظاهر کند.
این وسط دو مورد از نکات آزاردهندهی فیلم برای انواعواقسام مخاطبها جدیت نالازم و ارائهی موارد اضافی و قابل حذف به سینمارو هستند. Bad Boys for Life درحالیکه همه میدانند قرار است داستان همکاری دو پلیس و شکست تبهکارها باشد، طی برخی دقایق ناگهان از فرم خود خارج میشود و مخاطب را نادان فرض میکند. برای نمونه وقتی تماشاگر میداند در چنین فیلمهایی دعواهای کاراکترهای اصلی به سرعت تبدیل به دوستی و همکاری مجدد میشوند، پذیرش سکانسهای کمدی مرتبط با جنگ آنها جذاب است، اما کنار آمدن با چند دقیقهی طولانی که مثلا قرار است این دعواها را جدی نشان دهند، حوصلهی تماشاگر را سر میبرد.
ایراد دیگر هم به دقایق و اطلاعات اضافی فیلم وارد میشود. البته که همه میدانیم معنای وجود سکانسهایی قابل حذف یا حداقل قابل جایگزین شدن در یک فیلم چیست و چگونه چنین دقایقی میتوانند تنها شانس خسته شدن مخاطب از محصول سینمایی را افزایش بدهند. ولی یکی از مشکلات انکارناپذیر Bad Boys for Life اشارههای مدام آن به اطلاعاتی است که مثلا خبر از وجود یک داستان عمیقتر میدهند و هرگز هیچ تاثیری روی هیچ کاراکتر یا داستانکی نمیگذارند.
فیلم سینمایی Bad Boys for Life در بسیاری از بخشها استاندارد است و همین به آن فرصت میدهد که با چند عنصر بالاتر از سطح استاندارد مثل بعضی سکانسهای کمدی واقعا جذبکننده مخاطب هدف را راضی کند. ویل اسمیت و مارتین لارنس اینجا شاید مثل بسیاری از دیگر اعضای تیم آفرینش فیلم انقدر همان آدمهای سابق مجموعهی Bad Boys به نظر میرسند که انگار هیچوقت نقشهای خود را ترک نکردهاند. آدمهایی که مجددا کنار هم قرار گرفتند تا یک مجموعهی سینمایی سرگرمکنندهی خوب را زنده کنند و جلو ببرند. آیا میتوانستند به مراتب بهتر از وضعیت فعلی ظاهر شوند؟ قطعا. آیا فیلم در برخی بخشها از دقایق اضافی رنج میبرد و گاهی هم به داستانکهایی مثل رابطهی لاوری با ریتا زمان لازم را نمیبخشد؟ بدون شک. ولی درنهایت خوشبختانه با محصولی گیشهای سر و کار داریم که برخلاف بسیاری از رقبای خود اگر بهدنبال یک اکشن-کمدی هالیوودی برای وقت گذراندن و خوش گذراندن دوساعته باشیم، ناامیدمان نکرده است.
همهی صحبتهای بالا را میشود اینگونه جمعبندی کرد که Bad Boys for Life تا پیش از رسیدن به ۱۰ دقیقهی پایانی یک Bad Boys قابل قبول است. اما پس از آن چه؟ وقتی که سازندگان تمام فیلم خود را فدای هموار کردن مسیر دنبالهسازی به سبک برخی از استودیوهای دیگر میکنند و هیچ توجهی به تناسب نداشتن این جنس از قصهگویی با مجموعهی خود ندارند. پسر مارکوس لاوری که در طول فیلم بهعنوان شخصی تصویر میشود که از جایی به بعد احتمالا اگر پدر خود را بازگشته از گور هم ببیند به او احساس خاصی ندارد، ناگهان در اوج احساسات و مثل فردی بیگناه و بدون جرم که یک عمر خلافکار و قاتل نبوده است، رستگار میشود و به پدر پلیس خویش و دوست او میپیوندد. حتی اگر چنین طرح داستانی بیاندازه تکراری و حوصلهسربری را هم بپذیریم، فیلم با سکانس پس از تیتراژ زمینمان میزند؛ وقتی لاوری به داخل زندان میرود و با گفتوگویی کوتاه رستگاری مطلق پسر و آمادگی او برای نقش داشتن در فیلم بعدی را هم به یاد میآورد.
این وسط مارکوس برنت هم که صرفا این مأموریت را بهعنوان آخرین مأموریت پذیرفته بود، گویا انقدر از اتفاقات هیجانی پیشآمده راضی است (!) که بازنشستگی را از یاد میبرد و میگوید تا ابد به این مبارزهها درکنار لاوری ادامه میدهد. همهی موارد نامبرده متاسفانه برای تماشاگر مثل دستوپا زدنهایی برای قطعی کردن یک دنباله به نظر میرسند. درحالیکه این مجموعه تا همینجا هم دو دنبالهی به ترتیب نسبتا موفق و موفق داشت، بدون اینکه چنین کارهایی کند. پس باید ناراحت شد که یک دنبالهی خوب در سری Bad Boys در پایان و حداقل برای چند دقیقه خود را با یک قسمت جدید از Fast & Furious اشتباه گرفت.
بدون دیدگاه