مروری بر پنج نمایش از نخستین جشنواره‌ تئاتر آرخه

مروری بر پنج نمایش از نخستین جشنواره‌ تئاتر آرخه

به گزارش باکس افیس ایران: جشنواره آرخه مواجه شد با اتفاقات گرانی بنزین و در آن روزها نبودن اینترنت مانع از انتشار برخی از اخبار و نقدهای مرتبط با این جشنواره شد، اما در این روزهای مانده به اختتامیه نخستین جشنوارۀ ملی آرخه که ۲۳ آذر در هتل اسپیناس برگزار می‌شود، بر آن شدیم که مروری بر چند نمایش اجرا شده در این جشنواره را منتشر کنیم که در ادامه می‌خوانید:

گاست

گاست (Ghost)، به کارگردانی محمدحسین شفیعی، نمایشی با یک بازیگر است. نمایش درباره‌ یک غول یا شبح است که فریفته و مزدور شیطان‌شده و انسان‌های زیادی را به کام مرگ کشانده است. قدرت متن و اجرای گاست در این است که می‌شود آن را در دستگاه‌های فکری مختلفی گذاشت و معانی متفاوتی از آن استنباط کرد. آیا غول، انسان‌ها را به انحراف و گناه می‌کشاند و در نهایت به مرگ و جهنم هدایت می‌کند؟ آیا غول، مزدور یک حکومت خودکامه است که مخالفین را دستگیر می‌کند و می‌کشد؟ بعضی از نشانه‌ها مثل شعری که غول می‌خواند، این دریافت اخیر را تقویت می‌کند اما روح کلی اثر موارد دیگر را نیز انکار نمی‌کند.

متن گاهی به دور و تکرار می‌افتد، چون طرح‌واره‌ یک خطی‌ای را با کم‌ترین جزییات دنبال می‌کند. آنچه باعث می‌شود که این دور و تکرار به ملال نرسد، اول بازی قدرتمند و بعد موسیقی زنده و موسیقی پشت صحنه و کار کشیدن از نور است. ما قرار است یک برش از نمایش و خستگی جان و روح غول را ببینم. بنابراین نور سرخ روی صحنه فقط یک رنگ نیست بلکه درون ملتهب غول است، غولی که آخر نمایش می‌گوید فقط یک شبح از او باقی مانده است که تاب جسمی را که در آن قرار گرفته است، ندارد. بازیگر چندین بار تکرار می‌کند من غول هستم و چندین بار از تسلیم کردن روح و جان انسان‌ها به شیطان می‌گوید. بازیگر سعی می‌کند این تکرار را در لایه‌ها و سطوح مختلفی اجرا کند تا تبدیل شدن غول به یک روح بی‌رمق را نمایش بدهد. بنابراین فیزیک بازیگر، بی‌قراری بدنی و خیزش او در سایه‌ها و نور سرخ معنادار می‌شود. اما صحنه و امکاناتش کشش همراهی با این به تکرار افتادن متن و اجرا را ندارد و نمایش گرچه درخشان است؛ اما می‌توانست کوتاه‌تر اجرا بشود.

من از مهرداد متنفرم

من از مهرداد متنفرم، به کارگردانی شایان موسوی و نویسندگی حمیدرضا اسدزاده است. نمایش به طور خلاصه درباره‌ زنی است که در کما رفته و در ایستگاه مقصد نهایی با شیطان ملاقات می‌کند. شیطان از زن می‌خواهد به جای ازدواج با امیر که زن را رها کرده است، با مهرداد که در این سال‌ها از او مراقبت می‌کند، ازدواج کند. شیطان با این عمل خیر می‌خواهد، مسیر زندگی زن را به سمت بهتری ببرد. اما همان موقع که زن راضی به ازدواج با مهرداد می‌شود، مهرداد خودکشی می‌کند. شخصیت‌های فرعی‌تر مانند فرشته و حافظ نظم طبیعت کهکشان‌ها هم در نمایش وجود دارند. نمایش یک طرح تک هسته‌ای دارد، بنابراین شخصیت‌های فرعی‌تر در این نمایش به دلیل روشن‌تر شدن اندیشه‌ اثر یا ایجاد فضای طنز وارد نمایش می‌شوند.

به نظر می‌رسد فضای نمایش از یک جایی دو تکه می‌شود. ابتدای نمایش که شیطان با زن و یا فرشته گفت‌وگو می‌کند، فضایی جدی و شک‌نگرانه به قوانین کائنات در آن وجود دارد ولی از نیمه‌های نمایش و به‌خصوص جایی که شخصیت حافظ منافع طبیعت وارد نمایش می‌شود، فضا تغییری چشمگیر می‌کند و حتی کار به انتقاداتی طنزگونه به اتفاقات روز ایران هم می‌کشد. این دو تکه شدن فضای نمایش و طولانی شدن صحنه‌ها یک بازی گیج‌کننده با ذهن مخاطب می‌کند، به این معنی که مخاطب نمی‌تواند بین دو بخش نمایش یک کدام را انتخاب کند. شاید چاره‌‌ آن حذف یا کوتاه کردن مکالمات بین شیطان و فرشته باشد، ضمن اینکه به این دیالوگ‌ها هم جلوه‌ طنز داده شود تا فضای کار یکدست شود. نمایش قرار است با نگاهی طنز بگوید وقتی شیطان بخواهد در راه خیر قدم بردارد، شکست می‌خورد و باعث بی‌اعتبار شدن‌اش می‌شود؛ بنابراین این دو تکه شدن فضا، باعث می‌شود، نیمه‌ ابتدایی نمایش حتی بیهوده و اضافه به نظر برسد. گرچه در نیمه‌ دوم نمایش هم صحنه‌ها می‌توانست کوتاه‌تر شود و منظور اساسی نمایش حاصل می‌شد.

نمایش گربه چهار دست و پا

گربه چهار دست و پا، نمایشی به کارگردانی نادیه قارونی و حاصل اجرای تک‌نفره اما پر انرژی تنها بازیگر نمایش است. نمایش با بیانی طنز به مسائل عمده‌ای می‌پردازد که باعث جدایی یک مرد و زن می‌شود. این مسائل که باعث شده مرد در آستانه‌ جدایی از زنش باشد دخالت خانواده‌ها، عدم درک زن و مرد از یکدیگر، مسائل زناشویی و مسائل اقتصادی است.

نویسنده با نگاه به جامعه‌ ایرانی با هر کدام از این مسائل شوخی‌هایی کرده است. وقتی ماجرا به سردمزاجی مرد و زن در امور زناشویی می‌رسد، شاید اول به نظر برسد شوخی‌ها زننده هستند اما وقتی به جامعه‌خودمان نگاهی بیندازیم، می‌بینیم در داروخانه‌ها و عطاری‌ها و تبلیغات ماهواره‌ای مدام در حال تبلیغ این نوع محصولات هستند اما همچنان این موضوع یک تابو است که کمتر درباره‌ آن حرف زده می‌شود. پس شوخی کردن درباره‌ِ این موضوع مثل یک دفاع عمل می‌کند. آیا سکوت درباره‌ این مسئله باعث ایجاد تصورات غیرعلمی و یا ایجاد حواشی خنده‌دار در جامعه نمی‌شود؟

گوش مشخص‌ترین عنصر روی صحنه است. مرد دنبال یک جفت گوش است که حرف‌هایش را بشنود. برای همین ابتدای نمایش گوش‌هایی روی سر دو تماشاگر می‌گذارد. صندلی و دیوار گوش دارند و قرار است به جای زنی که نیست، به حرف‌های مرد گوش کنند. گرچه ابتدای نمایش مرد مثل گربه‌ای از زیر میز بیرون می‌آید، اما تقریباً در انتهای نمایش مشخص می‌شود که نام نمایش قرار بوده چه معنایی داشته باشد. روی صحنه بادکنک‌های تولد با حشرات درون شیشه در تضاد هستند. اما خانه مدت‌ها است از حضور زن خالی است و این مسئله نیمه‌های پایانی نمایش مشخص و بیان می‌شود. بنابراین شیشه‌های پر از حشرات موذی معنی پیدا می‌کنند؛ خانه‌ خالی از حضور زن پر از حشرات موذی شده است و مرد آنقدر تنها در خانه با خودش و صندلی و در و دیوار حرف زده است که مانند جانور (گربه چهار دست و پا) و حشراتی شده است که در خانه هستند. از عناصر صحنه بیشترین کارایی کشیده شده است. یکی از بازی‌ها با چارچوب خالی در است. بازیگر با دَر حرکتی افقی روی صحنه انجام می‌دهد، طوری که انگار مشغول باز کردن در اتاق‌های خالی خانه است. خانه با عناصری نمادین و بازی با این عناصر قابلِ دیدن شده است.

گرچه زن تصمیم بر جدایی دارد اما مرد تصمیم می‌گیرد دوباره بتواند به سمت زندگی او برگردد و حرف‌های نگفته و نشنیده را بگوید و بشنود. شاید مهم‌ترین عامل مشکل‌ساز فراتر از مسائل اقتصادی و زناشویی است و آن هم عدم گفت‌وگو و دیالوگ است. نمایش رو به امیدواری، دریچه‌ای روشن را باز نگه می دارد.

به جز بازی پرانرژی و قوی و شوخی‌ها که باعث شد تقریباً در ابتدا تماشاگر با نمایش ارتباط برقرار کند، نگاه به مسائل جامعه‌ ایرانی، کار کشیدن از عناصر صحنه، داستان متمرکز، نگه داشتن ریتم نمایش از عوامل موفقیت و همراهی تماشاگر از ابتدا تا انتهای نمایش گربه چهار دست و پا بود.

سایکوتیک

بیشتر اوقات وقتی یک دیوانه، سوژه‌ یک اثر ادبی یا نمایشی می‌شود، برای مخاطب این سؤال مطرح است که آیا یک دیوانه‌ واقعی رفتارهایی این‌چنینی دارد؟ و آیا این دیوانه در این اثر نمایشی یا داستانی طبق یک الگوی واقعی از رفتار یک دیوانه با یک نوع دیوانگی خاص الگوبرداری شده است؟ اما شاید سؤال اصلی که نمایش سایکوتیک به دنبال پاسخ برای آن است، این باشد: یک دیوانه‌ واقعی کیست؟ نمایش سایکوتیک به نویسندگی رضا آشفته و کارگردانی امید اولیایی است.

دیوانه‌ نمایش سایکوتیک علاوه بر اینکه فاکتورها و علایمی از چند بیماری مانند دو قطبی، ضداجتماع بودن و افسردگی را دارد، نوعی پرسشگری دارد که نسبتِ او را با یک دیوانه‌ اصیل مشخص می‌کند. گویی بروز علایم بیماری‌های روانی بهانه‌ای است که نقش او به عنوان یک دیوانه پذیرفته شود تا مخاطب با پرسش‌هایی درباره دیوانه و دیوانگی به چالش کشیده شود.

در صحنه‌ ابتدایی بازیگر با موسیقی تندی به صورت عمودی صحنه را می‌پیماید، موقع جلو آمدن با حالت عزادارانه سینه می‌زند و موقع برگشت می‌رقصد. به طور مثالی او مانند یک بیمار دوقطبی رفتار شیدایی و افسردگی در رفتارش دارد. وقتی دیوانه کت شیک خودش را در می‌آورد و زیر آن لباسی پاره پوشیده، به طور نمادینی منظور این است که دیوانگی در لباس شیک یا عادی هم می‌تواند وجود داشته باشد. وقتی نور مکرر می‌رود و می‌آید، دیوانه می‌گوید دیگران باعث دیوانگی او شدند وگرنه او فردی سالم بوده است. شاید این نشانه‌ها در نمایش می‌خواهد بگوید، با دیوانگی از نظر بالینی و روان‌شناسانه کاری ندارد و دغدغه‌ نمایش یافتن علل دیوانگی است.

بازیگر در ابتدای نمایش با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند و حتی از تماشاگران می‌خواهد که به روی صحنه بیایند و جُک تعریف کنند، چون معتقد است تماشاگر بابت این نمایش پولی پرداخته و باید به او خوش بگذرد. او مدام می‌پرسد، “چرا به دیدن نمایش آمده‌ایم؟” گویی بخواهد یک طبقه‌ شبه‌بورژوا را به خوشگذرانی‌هایی مانند دیدن یک دیوانه متهم کند. این پرسشگری در ابتدای نمایش وجود دارد و بازیگر به دنبال جواب هم هست. پرسشگری تا انتها ادامه پیدا می‌کند اما دیگر جواب هر تماشاگری پیش خودش مهم است. چون قرار است برای او فکر و چالش فکری ایجاد کند. در نتیجه شاید دیوانه‌ واقعی کسی است که پرسشگر است و سؤالاتی می‌پرسد و حرف‌هایی چالش‌برانگیز می‌زند که دیگران نمی‌خواهند بشنوند. برای مثال دیوانه جملاتی با این مضمون می‌گوید: “تمام فحش‌هایی که بلدم از شما عاقل‌ها یاد گرفتم، پس چرا فقط به من می‌گین دیوونه؟”

انتهای نمایش دیوانه از دنیای دیگر با مخاطب حرف می‌زند، در حالی که خودش را کشته است و به آرامش رسیده است. اما اگر این دیوانگی با تمسخر شیوه‌ زندگی افراد ادامه پیدا می‌کرد پایان بهتری برای سایکوتیک نبود؟ چون یک دیوانه‌ اصیل حتی بعد از مرگ خودخواسته‌اش یک دیوانه است.

نمایش دختر بودم، پسر شدم

ورودیه: نمایش دختر بودم پسر شدم به کارگردانی گلرخ میلانی یک نگاه و پرسش جامعه‌شناسانه را دنبال می‌کند مبنی بر اینکه آیا شرایط اجتماعی باعث رشد و بالندگی فرد می‌شود یا تلاش‌های فردی، بدون در نظر گرفتن شرایط پیرامونی او.

مختصری از نمایش: خلیل که شخصیت اصلی و محوری و راوی نمایش “دختر بودم، پسر شدم” است، در هنگامِ تولدِ همزمان با خاله‌اش، سعیده، با او جابه‌جا می‌شود. دلیل این جابه‌جایی این است که پدر سعیده، تهدید کرده است اگر بچه دختر شود، زنش را طلاق می‌دهد و یک زن جوان می‌گیرد. عنوان نمایش هم برگرفته از این جابه‌جایی خلیل با سعیده است. پدر سعیده که در واقع پدر خلیل است می‌میرد و مادر او با مردی ثروتمند ازدواج می‌کند. پدر سعیده که حالا پدر خلیل است، از نظر پایگاه اجتماعی، سواد و ثروت بسیار جایگاه پایینی دارد. خلیل هر چه درس‌خوان است و تلاش می‌کند، کسی نمی‌بیند. از طرفی بدبیاری‌های زیاد و پشت سر هم خلیل، زندگی‌اش را شبیه یک کمدی می‌کند. ولی سعیده با اتکا به ثروت خانوادگی‌اش، کودکی و زندگی شادی دارد و در نهایت هم پزشک اعصاب و روان می‌شود. تا اینکه خلیل نکته‌ای جدید را می‌فهمد.

بحث نظری: از نظر جامعه‌شناسان دو پایگاه اجتماعی برای افراد وجود دارد: پایگاه انتسابی و پایگاه اکتسابی.

“پایگاه انتسابی: بعضی پایگاه‌های اجتماعی ما در دسته‌ پایگاه انتسابی قرار می‌گیرند، آن‌هایی که برای ما در حین تولد تعیین می‌شوند و ما کنترل کمی روی آن‌ها داریم یا اصلاً کنترل نداریم. به تعبیر عامیانه، پایگاه انتسابی نمی‌توانند حداقل بدون هزینه و تلاش فردی و شدید تغییر کنند. اگرچه نژاد، قومت، سن و جنس در هنگام تولد تعیین می‌شود و برای بسیاری از ما در طول زندگی ثابت می‌ماند.

پایگاه اکتسابی: پایگاه‌های دیگر نظیر آموزش، شغل در دسته‌ پایگاه اکتسابی قرار می‌گیرند و آن‌هایی هستند که با تلاش فردی به دست می‌آیند.” (نوربخش، ص ۳۴۹)

تحلیل نمایش: بزرگترین حسرت خلیل در این نمایش این است که اگر با خاله‌اش جابه‌جا نمی‌شد، استعدادهایش بروز و ظهور پیدا می‌کرد و او هم می‌توانست به پایگاه اجتماعی بالایی دست پیدا کند، اما همیشه تلاش‌های فردی‌اش نادیده گرفته می‌شود و به دلیل فقر فرهنگی و اقتصادی نمی‌تواند تحصیلات و شغل بالایی کسب کند. پایگاه انتسابی بالا می‌تواند شامل ثروت خانواده، موقعیت اجتماعی و فرهنگی و حُسن شهرت خانواده باشد. سعیده با پدر پولداری که پیدا کرده است به ثروتی حمایت‌کننده دست می‌یابد. خلیل فکر می‌کند اگر به اشتباه جابه‌جا نمی‌شد به این موقعیت می‌رسید.

نمایش دقت‌های ریزبینانه‌ای نسبت به مسائل واقع‌گرایانه دارد. روابط خلیل در خانواده، در اجتماع و علت ناکامی‌های او را با داستان‌پردازی واقع‌گرایانه‌ای نشان می‌دهد. برای مثال وقتی خلیل کارنامه‌اش را به عنوان شاگرد اول به پدرش (در واقع پدر سعیده) نشان می‌دهد، پدرش که یک لبوفروش است و دارد دنبال کاغذ برای دادن لبو به مشتری می‌گردد، لبو را روی کارنامه‌ خلیل می‌گذارد و تحویل مشتری‌اش می‌دهد. ناکامی‌های احساسی خلیل، فشارهای مسئولیتی و مالی که بر روی او وجود دارد با همین طنز و دقت بیان می‌شود. خلیل همیشه احساس می‌کند اگر جابه‌جا نمی‌شد نیازی به تحمل این نوع زندگی نداشت. یکی از چیزهایی که طنز ماجرا را بیشتر می‌کند این است که خلیل به عنوان یک مرد در موضع ضعف قرار گرفته است. چون در جامعه مردان شانس بیشتری برای کسب پایگاه اجتماعی بالاتر را دارند اما خلیل با وجود مرد بودنش نسبت به سعیده که یک زن موفق است، همواره احساس ضعف می‌کند. این توجهات جامعه‌شناسانه طنز بیشتری به داستان داده است.

تا صحنه‌ آخرِ نمایش از نگاه خلیل طرفداری می‌شود که پیشرفت افراد به پایگاه انتسابی آن‌ها مربوط است؛ چون خبری از نگاه سعیده نبود. دو خانواده به دلایل متعددی از هم بی‌خبر بودند. وقتی خلیل در آسایشگاه روانی مشغول نوشتن کتابی با عنوان “دختر بودم، پسر شدم” است، سعیده را که پزشک اعصاب و روان است، ملاقات می‌کند. مشخص می‌شود سعیده در سقوط هواپیما پدر و مادر خودش را از دست داده است و اگر حالا پزشک متخصص معتبری است، حاصل تلاش‌های خودش است. این‌جا هم نگاه خلیل و هم تماشاگر تغییر می‌کند. نمایش موضع اصلی، دقیق و جدیِ خودش را همین‌جا آشکار می‌کند. افشای این حقیقت در صحنه‌ آخر، بدون نشان دادن گذشته سعیده، کار را سخت می‌کند. گویی به این واقعیت توجه نداشته که چه عواملی باعث می شود که فرد بتواند پایگاه اجتماعی خود را تغییر بدهد. برای مثال جامعه‌شناسان عواملی مانند جامعه‌ باز یا بسته را در صعود و نزول جایگاه و پایگاه اجتماعی فرد مؤثر می‌دانند. این توقع وجود دارد که تا حدی نشان داده می‌شد چه عواملی به جز تلاش فردی باعث موفقیت سعیده شده است. اما چون نمایش با داستان‌پردازی حول شخصیت خلیل پیش می‌رفت و نمایش نتیجه‌گیرانه‌ای نبود، این نکته کمتر چشمگیر می‌شود.

سرانجام: اگر این نمایش را نوعی تئاتر اجتماعی بدانیم، از آن نوع تئاتر اجتماعی است که هم‌زمان به دنبال تحلیل وضعیت و نوعی تزکیه‌بخشی است، نه اینکه به دنبال توسعه و تغییر و بیانیه‌ نوین دادن باشد. زندگی خلیل سرتاسر مصیبت است؛ بخش طنز ماجرا، فشار روانی را از روی تماشاگر برمی‌دارد و عامل تزکیه‌ نفس، شفابخشی و کاتارسیس می‌شود. برآیند و حاصل داستا‌ن‌پردازی نوعی تحلیل در خود دارد که موفقیت و جایگاه اجتماعی افراد حاصل تلاش‌شان و اکتسابی است. نقش‌ها میان دو بازیگر تقسیم شده بود و تقریباً هر کدام باید تعداد زیادی نقش را بازی می‌کردند و به سرعت میان نقش‌ها جابه‌جا می‌شدند. بازیگران با تمرکز و تسلط توانستند ریتم نمایش را حفظ کنند. موسیقی هم به طور زنده به کمک ایجاد ریتم و سرزندگی نمایش آمده بود. بازی‌ها، مبنای داستانی و طنز نمایش، تماشاگر را اول درگیر اجرا و ماجرا می‌کند و همین مسئله پذیرش نگاه جامعه‌شناسانه‌ نمایش را برای تماشاگر آسان می‌کند.


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند